اون مرد بعد از اینکه چاقورو تو بدن یکی از اون سه نفر فرو کرد با تمام قوا شروع به دویدن کرد و مقابل چشمای بهت زده ی اونا فرار کرد...... تهیونگ خواست بره دنبالش اما وضعیت خوب نبود و وقت نداشت.....
کوک دستشو رو پهلوش گذاشت و رو زمین زانو زد..... جیمین داد کشید
×جانگوککککک
کوک نمیتونست تحمل کنه تعادلشو از دست داد و تو بغل جیمین افتاد
_جیمین
×ته یه کاررررری بکن
تهیونگ با سر خوردن اشکاش رو زمین فرود اومد با گریه گفت:
+کوک!
صورت کوک رو بین دستاش گرفت
+خواهش میکنم تحمل کن خواهش میکنم طاقت بیار الان میرم ماشینو میارم
_تاتا
تهیونگ با شنیدن تاتا گفتن جانگوک دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره به هق هق افتاد
+جانم عزیزم... جانم
_دوست..... دا..... رم!
+منم دوست دارم جانگوک من
_منو..... بخشی.... دی؟
+تو ملکه ی قلب منی کوک..... نباید چیزیت بشه
کوک لبخند بی جونی زد و به جیمین نگاه کرد دست خونیشو رو صورت جیمین گذاشت
_جیمین
صورت جیمین خیس اشک بود
_میشه..... برا... ی.... آخر... ین... بار..... آه..ه...حس... شون....ک.. کنم
جیمین سر جانگوکو رو شکمش گذاشت..... کوک لبخند زد
_دلم....براتون...ت....تنگ...میشه
+نه کوک نههههههه
تهیونگ با عجله به سمت پارکینگ رفت
×خواهش میکنم طاقت بیار
_جی.. مین.... تو..... تو ....خوشششگل.....ترین....پسر.....زشت....دنیایی!
جیمین بلندتر گریه کرد
×جانگوکا.....نه تو نباید تنهامون بذاری.... خواهش میکنم
قطره اشکی از چشم کوک سر خورد و بعد چشماش به آرومی بسته شدن.....
×تهیونگگگگگگگگ.... نه.... نه...... کوک چشاتو باز کن خواهش میکنم کوک
تهیونگ با احتیاط کوک رو بغل کرد و داخل ماشین گذاشت جیمین هم کنارش نشست و سر جانگوک رو پاش گذاشت..... تهیونگ با آخرین سرعت ممکن حرکت کرد.
تو مسیر به دکتر چان زنگ زد و ازش خداست بخش وی آی پی رو آماده کنه و بهترین جراح هارو حاضر کنه.
وقتی به بیمارستان رسیدن همه چیز آماده بود پرستارا کوک رو به اتاق عمل بردن تهیونگ پشت در اتاق عمل رو زمین سر خورد..... آقا و خانم کیم هم همون لحظه رسیدن
+کی بهشون خبر داده؟
*من گفتم بیان.... آروم باش تهیونگ من بهترین جراحارو آوردم
تهیونگ با گریه گفت :
+خیلی ازش خون رفته بود
*آروم باش کوک قویه خواهش میکنم خونسردیتو حفظ کن
=چیشده.... چه اتفاقی برای کوک عزیزم افتاده
تهیونگ تو بغل پدرش فرو رفت شروع کرد به گریه کردن جینهو در حالی که گریه میکرد از دکتر چان پرسید
£میشه بگین چیشده ؟!
*متاسفانه ایشون چاقو خوردن
£چی....
جینهو از حال رفت
+آمَ؟؟؟؟؟!
دکتر چان یکی از پرستارارو صدا زد تا به وضعیت جینهو رسیدگی کنن جیمین تو دورترین نقطه ی ممکن وایساده بود تا کسی نبینتش و برای خانواده ی کیم بد نشه به شدت استرس داشت و نگران کوک بود درد بدی تو دلش پیچیده بود اما سعی میکرد بهش توجه نکنه
دو ساعت گذشته بود و هیچ خبری نبود
+چرا دکتر نمیاد بیرون؟
*یکم دیگه تحمل کن ممکنه عملش طولانی شه
+چرا مگه چیشده؟!!!!
*نمیدونم
+یعنی چی نمیدونم برو ببین دارن چه بلایی سرش میارن
*نمیشه تهیونگ
+پس بذار من برم برو کنار
*تهیونگ خواهش میکنم
همون لحظه جینهو از یکی از اتاقا خارج شد و با چهره ی رنگ پریده به کمک پرستار روی صندلی نشست
=جینهو حالا خوبه؟
جینهو سرشو تکون داد و آماده شد تا گریه شو از سر بگیره اما با دیدن جیمین که ته راهرو رو صندلی نشسته بود اخم کرد
£اینو کی آورده اینجا؟
+من!
£تو دیوونه ای اگه کسی ببینتش چی؟
*نگران نباشین خانم کیم اینجا بخش وی آی پیه همه چی تحت کنترله
=چرا این اتفاق افتاد ته؟
تهیونگ اشکاشو کنار زد و همونطور که رو زمین سرد بیمارستان کنار در اتاق عمل نشسته بود گفت :
+نمیدونم... من همه ی خدمه هارو از عمارت انداختم بیرون
=برا چی اینکارو کردی
+بعدا توضیح میدم .... بخاطر همین نفهمیدم اون عوضی چجوری اومد داخل..... میخواست به جیمین آسیب بزنه من دویدم طرفش اما کوک زودتر از من رسید و خودشو جلوی جیمین انداخت و اون اتفاق لعنتی.......
بغض نذاشت ادامه ی حرفشو بزنه
=یعنی کوک بخاطر جیمین چاقو خورده؟!
تهیونگ بدون اینکه جواب پدرشو بده چشاشو بست و سرشو به دیوار تکیه داد جینهو با قدم های تند خودشو به جیمین رسوند جیمین از روی صندلی بلند شد
×خانم... کیم!
جوابش سیلی محکمی بود که جینهو به صورتش زد..... تهیونگ بلافاصله از جاش بلند شد و به طرف اونا اومد
£فکر میکردم یه پسر بی کس و کاری نمیدونستم با باند خلافکار طرفم
+آمَ چی داری میگی این قضیه ربطی به جیمین نداره
=جینهو چیکار میکنی؟
جیمین دستشو رو صورتش گذاشته بود و بی صدا اشک میریخت..... همون لحظه دکتر از اتاق عمل بیرون اومد و همه به سمتش رفتن
+دکتر!
"عملشون موفقیت آمیز بود
جینهو دستشو رو قلبش گذاشت و نفس راحتی کشید
"فقط باید صبر کنیم تا بهوش بیاد
=ممنونم دکتر
کوک رو از اتاق عمل بیرون آوردن تهیونگ به همسرش که چشماشو بسته بود و بی حرکت روی تخت خوابیده بود نگاه کرد تازه فهمید چقد دلش برای اون تنگ شده!
جانگوک رو به اتاق Vip منتقل کردن پدر و مادر تهیونگ هم وارد اتاق شدن تهیونگ کنار کوک نشست و دستشو گرفت جیمین با اکراه وارد اتاق شد و تو انتهایی ترین قسمت اتاق ایستاد تا مبادا خانم کیم دوباره باهاش برخوردی بکنه و جو رو متشنج کنه........... گرچه دلش برای لمس کوک پر میکشید!
جینهو کنار تخت کوک نشست و مشغول نوازش موهاش شد.....
=خطر رفع شد حالا میتونیم یه نفس راحت بکشیم
+بهتره برگردین شرکت آپا فعلا همه چی مرتبه
=آخه چطور قبل از دیدن کوک برم
+هروقت بهوش اومد بهتون زنگ میزنم
=پس من میرم مراقب خودتون باشین حتما بهم زنگ بزن
+آمَ توام برو
£نه من میخوام پیش کوک بمونم
+کی بهوش میاد دکتر چان؟
*نمیدونم مشخص نیست ولی امیدوارم به زودی بهوش بیاد
£دکتر چان امروز به اندازه ی کافی زحمت کشیدین میتونید برید
*وظیفم بود هروقت کاری بود با من تماس بگیرین تو این بخش هیچ شخص متفرقه ای رفت و آمد نداره با خیال راحت میتونین تردد کنین
£ممنونم
بعد از رفتن دکتر چان و آقای کیم جینهو وارد سرویس بهداشتی شد و همون لحظه تهیونگ متوجه ی جیمین شد که کنار در وایساده بود
+جیمین!
به طرفش رفت صورتشو نوازش کرد
+جیمین حالت خوبه؟ چرا اینجا وایسادی
جیمین با چشمایی که از شدت گریه قرمز شده بود به تهیونگ نگاه کرد
×اگه خانم کیم ببینه اومدم تو ناراحت میشه همینجا میمونم..... بعد اینکه کوک بهوش اومد میرم
تهیونگ دست جیمینو آروم کشید و وادارش کرد رو صندلی کنار کوک بشینه بعد از تو یخچال بطری آبمیوه رو برداشت و اونو تو لیوان ریخت و به طرف جیمین گرفت
×نمیخورم ته خوبم
+رنگت پریده بخور
×تو بدتری خودت بخور
+باشه منم میخورم
جیمین آبمیوه رو گرفت اما بهش لب نزد انقدر نگران کوک بود که نمیتونست چیزی بخوره از طرفی درد شدیدی به جونش افتاده و سعی میکرد اونو از دید تهیونگ مخفی کنه
+جیمین بیا رو این تخت دراز بکش
×نه لازم نیست.... ته پس چرا بهوش نمیاد؟
تهیونگ نگاه غمگینی به کوک انداخت و گفت:
+جانگوک من قویه بهوش میاد
خانم کیم از سرویس بیرون اومد و با دیدن جیمین بازم اخماش رفت تو هم
£اینکه هنوز اینجاست
+آمَ لطفا دوباره شروع نکن اون بارداره نمیتونم تنهاش بذارم
تهیونگ میخواست به مادرش بگه که جیمین تو چه شرایطیه و بچه ها دوقلوعن اما با یادآوری اینکه اگه مادرش بفهمه جیمین رو برای چک آپ به بیمارستان آورده دوباره بحث پیش میاد.... ترجیح داد چیزی نگه
£بگو بیان ببرنش عمارت
+گفتم که همه رو اخراج کردم
£پسره ی بی عقل
جینهو به سمت جیمین رفت جیمین از رو صندلی بلند شد و یکم از تخت فاصله گرفت جینهو با دیدن آبمیوه تو دست جیمین گفت :
£کوک حالش بده و تو از این پذیرایی میکنی؟
+مثل اینکه یادت رفته اون حامله س
جیمین آبمیوه رو بدون اینکه ذره ای ازش نوشیده باشه روی میز کنار تخت گذاشت و بیشتر فاصله گرفت
جینهو با چشم غره نگاهشو از جیمین گرفت و روی صندلی کنار کوک نشست
تهیونگ بی توجه به مادرش به طرف جیمین رفت و وادارش کرد رو صندلی بشینه جینهو بدون هیچ اعتراضی سعی کرد خودشو کنترل کنه و حواسو به کوک بده
.
.
.
.
.
.
.
ساعت یازده شب بود و جانگوک هنوز به هوش نیومده بود جینهو به اصرار تهیونگ به خونه برگشته بود حالا خودش و جیمین تنها کسایی بودن که کنار کوک بودن
تهیونگ از خستگی خوابش برده بود اما جیمین از درد و نگرانی نمیتونست بخوابه... دردش هر لحظه بیشتر میشد اما نمیخواست تو اون وضعیت تهیونگ بخاطر اون تو زحمت بیفته.....
×کوک... بچه هات دارن بهونتو میگیرن
بعد دست کوک رو روی شکمش گذاشت
×ببین چجوری لگد میزنن.... اونا ناراحتن... خواهش میکنم زوتر بهوش بیا.... آخه چرا اینکارو کردی چرا بخاطر من....
بغض حرفشو نیمه تموم گذاشت
×کوکی خواهش میکنم چشماتو باز کن من دیگه نمیتونم تحمل کنم
انگشتای کوک فشار ضعیفی به دستای جیمین وارد کردن..... جیمین با خوشحالی تهیونگ رو صدا زد
×ته ته بیدار شو اون تکون خورد
تهیونگ با پریشونی از خواب پرید
+چی؟ راست میگی؟؟؟؟ داره بهوش میاد!!!
چشمای کوک آروم باز شدن اما خیلی زود چهرش رنگ غم گرفت اول به تهیونگ نگاه کرد ته یپشونی کوک رو بوسید و سعی کرد با تمام وجود اونو نفس بکشه!
_تاتا
+من اینجام عزیزم تا همیشه کنارتم قول میدم دیگه تنهات نذارم
جانگوک با همون چهره ی نگران سرشو به طرف جیمین برگردوند و با دیدن جیمین که با گریه لبخند میزد ترسید و سرشو به دو طرف تکون داد
تهیونگ از ترس ناگهانی کوک دستپاچه شد
+کوک چی شده؟
جیمین دست کوک رو گرفت
×جانگوک
اما جانگوک با بهت زدگی به جیمین نگاه میکرد و همچنان سرشو به دو طرف تکون میداد
×ته چرا..... چرا اینجوری میکنه؟!!!
+فکر کنم عوارض بیهوشیه کوک اون جیمینه آروم باش
جانگوک با چشمای وحشتزده به جیمین نگاه میکرد و لبای خشکش بی صدا حرکت میکردن
چند لحظه بعد با صدای گرفته گفت:
_جیمین.. من دیدمت...... بچه ها به دنیا اومدن...... نه... نه .... نه
×کوک من اینجام بچه ها هنوز به دنیا نیومدن آروم باش
+جانگوکا تو باید استراحت کنی نترس من کنارتم
_من دیدمش..... من اون اتفاقو دیدم..... نه جیمین...
+چیو دیدی کوک حتما خواب دیدی چیزی نیست عزیزم
کوک دستای تهیونگو محکم تو دستاش فشار داد
_ته جیمنیو تنها نذار... اونا....
+ عزیزم سعی کن چشاتو ببندی و استراحت کنی
_نه اونا میخوان.....
+جانگوک آروم باش
کوک داد کشید
_ خودم دیدم...خودم دیدم
+چیو دیدی؟!!!
جانگوک دوباره فریاد کشید و با گریه چیزی گفت که تمام بدن تهیونگ یخ زد و با ترس به کوک نگاه کرد!
_ اونا کشتنش..... خودم دیدم جیمینو کشتن.... میکشنش..... میکشنش ته..... اونا جیمینو از ما میگیرن!چون که خیلی منتظر بودین 😊
کلا امشب سرم خلوته و امکان داره بازم پارت بذارم
امیدوارم دوست داشته باشین 😢💜
أنت تقرأ
innocent
أدب الهواةهمیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست..... گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره..... ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه #ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک #vkookmin #vmin #vkook #jikook وضعیت:پایان یافته