آلفا غرید و سوییچ ماشین رو میون لب هاش گذاشت، خم شد و زیر زانو های امگای نیمه بیهوش رو گرفت و بلندش کرد. سر پسرک روی سینه ش قرار گرفت و فشار پنجه ی ظریفش روی یقه ی لباسش بیشتر شد.
امگا با بیچارگی ناله می کرد و نفس نفس می زد و باعث بیشتر شدن نگرانی بو می شد. بعد از رسیدن به در محوطه به زحمت بازش کرد و با دیدن تنها ماشین مدل بالایی که بیرون محوطه پارک شده بود به سمتش رفت و با ریموت در ماشین رو باز کرد و امگا رو روی صندلی های عقب خوابوند. ازش فاصله گرفت و با نگرانی گفت:
_ا- الان میرسونمتون به یه دکتر!
با شنیدن این حرف امگا به سرعت از جا پرید، محکم دست آلفا رو گرفت و با وحشت گفت:
+نـ- نه! دکتر نه! نیازی نیست منو جایی ببری! خو- خودم خوب میشم!
آلفا با عصبانیت و صدای نسبتا بلندی گفت:_چجوری آخه؟ دارین توی تب میسوزین! مثل آبشار داره ازتون عرق میریزه! باید درمان بشین، دارو نیاز دارین!
امگا بی طاقت فریاد کشید:+چرا حالیت نیست لعنتی؟! من مریض نیستم!
با دردی که توی بدنش پیچید کمرش قوس برداشت، صداش توی گلوش قفل شد و بعد از چند لحظه روی صندلی های چرمی افتاد.
آلفا با چشمای گرد به منظره ی رو به روش خیره شد، پسرک با چشمایی لبالب پر از اشک به داشبورد نگاه می کرد، نفس نفس می زد و هر چند لحظه یک بار بزاقش رو قورت می داد. منظورش از اینکه مریض نبود چی بود؟ پس...
آلفا زانوی راستش رو روی صندلی و میون زانو های امگا گذاشت و روش خم شد. دو دستش رو ستون بدنش کرد و دو طرف سر فرمانده ش قرار داد، پسرک با وحشت به آلفا نگاه کرد و بلافاصله صدای ضعیفش آزاد شد:
+وو- وون... وون چیکار داری میـ- ـکنی؟سرش رو کنار گوش امگا برد و آروم نجوا کرد:
_فرمانده... رفتی توی هیت، درست میگم؟
امگا در جا خشک شد، آلفا پوزخند صدا داری زد و ادامه داد:
_و اگه با یه آلفا سکس نکنی از این وضعیت خلاص نمیشی، پس پسر خوبی باش و بذار به فاکت بدم!
پسرک به خودش لرزید:
+چـ- چی داری واسه خو– دت بلغور میـ- ـکنی؟... گمـ- ـشو کنار ببینم!
آلفا زبونش رو روی لاله ی گوش امگا کشید، دست راستش رو پایین برد و زیپ لباس نظامی پسر زیر دستش رو باز کرد. پسرک دست های لرزونش رو برای مقاومت بالا آورد که بلافاصله بی هیچ زحمتی با دست راست آلفا مهار شد و بالای سرش رفت!
با کنار زدن روپوش نظامی و دیدن منظره ی رو به روش نفس توی سینه ش حبس شد، بدن ظریف امگا انقدر خیس شده بود که رطوبتش باعث شده بود تیشرت سفیدش به بدنش بچسبه! دستش بی اختیار حرکت کرد و تیشرت نازک فرمانده ش رو بالا زد، امگا با ناامیدی تکونی خورد و با صدای خشدار شده ش غرید:
+وون... بـ- به خدا قسم اگه هـ- همین الان تمومش نکـ- ـنی بیچاره ت میکنم!
VOCÊ ESTÁ LENDO
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanficاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...