هر سه نفر تو سالن غذا خوری نشسته بودن و صبحونه میخوردن جانگوک روی تست های آغشته به نوتلا توت فرنگی و موز میذاشت و اونارو جلوی جیمین میچید
×قصد داری منفجرم کنی درسته؟ مثل بمب
جانگوک خندید
_الان بیشتر از هر وقت دیگه ای باید تقویت شی
+کوکی درست میگه الان تو ماه هشتمی خیلی باید مراقب باشی
×کوک... ته.... ازتون ممنونم شما تو این مدت خیلی هوامو داشتین..... من......
_تو چی؟
تهیونگ با نگرانی به جیمین نگاه کرد.... جیمین با خجالت گفت:
×من دوستون دارم
+اوه جیمین همیشه آدمو تا مرز سکته میبری
_ما هم دوست داریم جیمینی
+من عاشقتونم!
رد باریک نور آفتاب به داخل سالن میتابید و صورت های خندونشون رو درخشان میکرد...... همه چیز شبیه توت فرنگی بود قرمز و قشنگ و خوشمزه!
جیمین و ته و کوک روی مبل نشسته بودن و تلویزیون تماشا میکردن کوک که قبلا فیلمو دیده بود همه ی سکانسارو لو میداد
×کوکی هیچی نگو
_الان پسره زانو میزنه و بهش پیشنهاد ازدواج میده
+جانگوکااااااااااا
_وایسین وایسین الان دختره بهش جواب رد میده
×وای دارم دیوونه میشم
کوک دست زد و با خنده گفت:
_دیدین گفتم جواب رد میده
+وای شرلوک هولمز خوب شد گفتی
×ما هم که نمیدونیم قبلا بیست بار این فیلمو دیدی
با زنگ خوردن گوشی تهیونگ ساکت شدن
_کیه تاتا!؟
+آمَ!
کوک ظرف سبک پفیلارو روی شکم جیمین گذاشت و مشغول خوردن شد.... جیمین چپ چپ نگاش کرد و گفت :
×این میز نیستا!
_بذار ببینم آمَ چی میگه
تهیونگ بعد از یه مکالمه ی سرد و کوتاه تماسو قطع کرد.... از چهرش مشخص بود اصلا خوشحال نیست
×چی شد؟
+میدونستم آخرش یه جوری خودشو وارد این خونه میکنه
_چیشده مگه؟
+دیگه از دست کارای آمَ خسته شدم هر روز یه تصمیم جدید میگیره
_بگو دیگه!
تهیونگ با ناراحتی به چهره های کنجکاو اون دو نفر نگاه کرد
+خبر خوبی ندارم
×ته بگو
+یون ایمو
_مرد؟
+نه بابا...... میخواد بیاد اینجا
_شوخی نکن تاتا
+همش زیر سر آماست.... اون ازش خواسته بیاد اینجا تا مراقب همه چیز باشه از امشب باید در خدمت گزارشگر آمَ باشیم
_خیلی بد شد
جیمین که تا حالا یون ایمو رو ندیده بود چیزی نگفت
_حالا چیکار کنیم؟
+نمیدونم فقط امیدوارم زود بره
_نمیشه بهش بگی نیاد
+مثل اینکه یادت رفته اون کیه!
َ_نه حتی هنوزم یاد اون اخمای عمیق بین ابروهاش میفتم میترسم!
~
~
~
~
~
~
~
×تهیونگا من استرس دارم
+آروم باش عزیزم یون ایمو هیولا که نیست!
_اتفاقا هیولاست
+کوکا نترسونش!
دختر خدمتکار با عجله درو باز کرد و با تعظیم کوتاهی بلافاصله از جلوی در کنار رفت...... جیمین به زنی که داخل عمارت شد نگاه میکرد و با کنجکاوی تمام اجزای صورتشو بررسی میکرد.
یون ایمو زن جدی و خشکی به نظر میرسید موهای کوتاهی داشت و پایین موهاش کمی به طرف داخل چین خورده بود رژ لب شرابی رنگی زده بود و خط چشم ظریفی هم کشیده بود..... کت و دامن کرم رنگی به تن داشت و یه پالتوی خز هم روی دوشش بود...... دو بادیگارد قوی هیکلش پالتوشو از روی شونش برداشتن و یون ایمو با اون کفش های پاشنه بلند و صدادار به طرف تهیونگ رفت......ته تعظیم کرد
"تهیونگا......
+ خوش اومدین ایمو
یون ایمو دستکش هاشو با حوصله درآورد و اونارو به یکی از خدمه هاش که سه تا دختر با لباس های فرم مشکی بودن داد.... همه ی اوناکت و شلوار مشکی پوشیده بودن با این تفاوت که خدمه های دختر موهاشونو دم اسبی بسته بودن و دو بادیگارد پسر موهای مرتب شده و کوتاهی داشتن.
از چمدونای زیادش معلوم بود که حالا حالاها موندگاره!
کوک از جاش بلند شد جیمین هم میخواست برای ادای احترام بلند شه اما جانگوک نذاشت
_نمیخواد بلند شی جیمین بشین
یون ایمو به طرف کوک قدم برداشت جانگوک با احترام ساختگی تعظیم کرد
_خوش اومدین یون ایمو
و سعی کرد لبخند بزنه اما ایمو با همون چهره ی جدی گفت :
"چقدر عوض شدی جانگوک قبلا دلربا تر بودی!
کوک لبشو با حرص گاز گرفت اما چیزی نگفت
یون ایمو به جیمین که نشسته بود نگاه کرد جیمین با دیدن ابوهت ایمو دست کوک رو گرفت و به سختی بلند شد
کوک آروم و زمزمه وار گفت:
_مگه نگفتم نمیخواد بلند شی
ایمو چشاشو ریز کرد و گفت:
"پس امگای باردار تویی!
جیمین ادای احترام کرد
ایمو یکی از انگشتاشو زیر چونه ی جیمین گذاشت و کمی سرشو به طرف بالا هدایت کرد بعد سرشو تکون داد و گفت:
" امیدوارم بچه شبیه این نشه
جیمین با حرف ایمو شوکه شد فکر نمیکرد اون کسی باشه که انقدر وقیحانه رفتار کنه.... تهیونگ دستاشو مشت کرد اما چیزی نگفت
ایمو خواست از کنار اونا رد بشه که صدای جانگوک متوقفش کرد
_اتفاقا ما... خیلی دوست داریم که بچمون شبیه جیمین بشه! اون کیوته
این اولین باری بود که کوک جرات میکرد جلوی یون ایمو بایسته و مطمئنا این شجاعت فقط و فقط بخاطر جیمین بود!
"اوه کوک این رفتار برای کسی که دیوانه وار عاشق تهیونگه عجیب به نظر میاد ....... اون میخواد برای همسرت وارث به دنیا بیاره..... یعنی کاری که تو تواناییشو نداشتی! عجیبه که دلت میخواد بچتون شبیه اون بشه
تهیونگ برای اینکه ایمو به چیزی مشکوک نشه خیلی سریع گفت :
+اون فقط از قیافه ی جیمین خوشش میاد ضمنا جیمین یه ماه دیگه یا شایدم زودتر از اینجا میره دلیلی نداره کوک نسبت بهش حساس باشه!
کوک میتونست صدای شکستن قلبشو بشنوه اما بخاطر جیمین سعی میکرد قوی باشه پس چیزی نگفت
"برای همینم بخاطر اون امگا آسیب دیده!
تهیونگ با فهمیدن اینکه اون از همه ی جزئیات خبر داره تعجب کرد اما از اخلاق مادرش باخبر بود و میدونست که آمَ با آوردن یون ایمو زهرشو ریخته!
+نه اون فط یه اتفاق غیر منتظره بود
" که اینطور! خب اتاقم کجاست؟
+خدمتکارا راهنماییتون میکنن
" خوبه!
بعد از رفتن یون ایمو به طبقه ی بالا تهیونگ به طرف کوک و جیمین رفت.... جیمین لبشو گاز گرفت و آروم روی مبل نشست اون تو ماه های آخر بود و حسابی سنگین شده بود و فعالیت بدنی براش سخت بود.
+کوک اصلا حواست هست چی میگی؟
_ازش متنفرم!
+مجبوریم طوری رفتار کنیم که به چیزی شک نکنه وگرنه همه چی خراب میشه تو که نمیخوای همه چی خراب شه میخوای؟
جانگوک سرشو تکون داد
+عزیزم خواهش میکنم تحمل کن و جوابشو نده نزدیک جیمین نشو ایمو نباید به چیزی مشکوک شه میدونی که چقدر دقیقه
_باشه سعی میکنم
+بخاطر نیش و کنایه هاشم ناراحت نشو خودت که میدونی چه زبون تلخی داره
_اون بیچارمون میکنه!
+نه فقط باید یکم تحمل کنیم بلاخره از اینجا میره
_اینجور که معلومه اون تا زمان زایمان اینجا هست
×اره چمدوناش زیاد بودن
+جیمین تو خوبی؟
×اره خوبم
_جیمین از حرفاش ناراحت نشیا
×من بیشتر بخاطر تو ناراحت شدم کوک خواهش میکنم بخاطر من باهاش درگیر نشو دلم نمیخواد حرفی بهت بزنه
جیمین دست کوک رو گرفت...انگشت شصتشو نوازش وار روی دست کوک میکشید
+حواستون باشه یه موقع جلوش نگین بچه ها ما هیچی نمیدونیم باشه؟ اون اگه بفهمه بچه ها دوقلوعن آمَ رو میکشونه اینجا و حساسیتاشون دوبرابر میشه
هردوشون سرشونو تکون دادن.... یون ایمو بعد از عوض کردن لباسای رسمیش با یه پیراهن بلند مشکی از پله ها پایین اومد حتی لباس های راحتیشم شیک و رسمی بودن وارد سالن شد و با قیافه ی حق به جانب و مغرور بهشون نزدیک شد.... خدمتکارا وسایل پذیرایی رو آماده کردن.... با ورود دوباره ی یون ایمو جانگوک که کنار تهیونگ ایستاده بود به ناچار همراه ته از جاش بلند شد و زیر چشمی به جیمین نگاه کرد جیمین اون طرف سالن درست روبروی اونا نشسته بود کوک با تکون دادن سر و دستش بهش فهموند از جاش بلند نشه!
اما ایمو با دیدن جیمین که از جاش بلند نشده بود اخم کرد و گفت:
"اونو از جنگل پیدا کردین؟ آداب معاشرت بلد نیست؟
+یون ایمو لطفا ناراحت نشین اون تو ماه های آخر بارداریه و براش سخ....
ایمو نذاشت حرف تهیونگ تموم شه وسط حرفش پرید و گفت :
" یه جوری حرف میزنی انگار که اون یه فیل صد تنی رو بارداره!
جیمین که حالا متوجه ی علت ناراحتی یون ایمو شده بود از جاش بلند شد و ایستاد کوک با اخم به تهیونگ نگاه کرد تهیونگ سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد
" چرا رایحه ی بچشو حس نمیکنم؟
+اون رایحه ی ضعیفی داره فقط خود جیمین حسش میکنه
" چرا؟
+علتش مشخص نیست اما جای نگرانی هم نداره
یون ایمو یکی از ابروهاشو بالا داد و چیزی نگفت
بعد روی یکی از مبلا نشست و به بقیه هم اجازه ی نشستن داد تهیونگ نگاه کوتاهی به ایمو انداخت و گفت:
+یون ایمو فکر کنم نیازی نباشه جیمین تو جمعمون باشه اگه اجازه بدین اون بره تو اتاقش
"نه! من اجازه نمیدم
این جوابی نبود که انتطارشو داشته باشن!
" بهتره اینجا باشه********
یون ایمو
-----------------------------------------------------------
سلام به ریدرای گوگولی خودم 😁❤️
امیدوارم پارت جدیدو دوست داشته باشین😋💜
فیکو همینجا تموم میکنم منتظر فصل دوم که سه سال دیگه میذارمش باشید.
نویسنده مرض داره شوخی کردم اونایی که برای پارت بعدی آمادن یه دست و جیغ بلنددددد😱👏(روحیات نویسنده به خشن بودن فیکاش نمیاد 😐😂)
ESTÁS LEYENDO
innocent
Fanficهمیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست..... گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره..... ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه #ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک #vkookmin #vmin #vkook #jikook وضعیت:پایان یافته