.دیـــوار...|WALL.

230 43 14
                                    


همونطور‌ که غر میزد کلیدو توی در چرخوند و وارد خونه کوچیک و بهم ریختشون شد

_تهیونگ تا کی باید توی پاسگاه های دنبالت باشم؟

به کاغذای روی میز نگاه کرد و جواب داد:تو تا کی قراره این آزمونای لعنتیو بدی؟میدونی که هیچکدومشون بخاطر مشکلت قبولت نمیکنن

_ته جواب منو بده

_این مشکلت بخاطر همین پلیسای عوضیه جیمین اگه اونروز سعی نکرده بودی جلوی اون پسرارو بگیری که دیوارو خراب نکنن اونام نمینداختنت توی گاراژ و....
دستشو روی شقیقه هاش کشید و ادامه داد:کاش حداقل درو قفل نمیکردن اونوقت میتونستی فرار کنی...اون پلیسای لعنتی به جای اینکه تورو نجات بدن اول اون پسرارو دستگیر کردن یعنی اون دیوارِ لعنتی از جون تو مهمتر بود جیمین
جمله آخرو با داد گفت و چشماشو به صورت غمگین دوست مظلومش داد

ارتباط چشمیشونو قطع کرد و تند تند دنبال چیزی گشت

ته ترسیده سمتش رفت

_چی شده جیمین؟دنبال چی؟

همونطو که سرفه میکرد با دست به گلوش اشاره کرد

_اِسپ....ر...

در حالی که سعی میکرد نفس عمیق بکشه با لکنت گفت

_باشه باشه فهمیدم وایسا برات پیداش میکنم

با سرعت سمت کوله مشکیش رفت و از زیپ جلوش اسپری آسم آبی رنگو برداشت و دوباره سمت جیمین که از سرفه زیاد و کم بود اکسیژن قرمز شده بود برگشت

_بیا جیم

کنارش روی مبل نشست و سرشو روی بازوش گذاشت و بعد از گذاشتن اسپری جلوی دهن دوستش چندبار دکمه گردی شکلش رو فشار داد
که باعث شد نفس های جیم عادی بشه

به جلو خم شد و سرشو توی دستاش گرفت

_اوف ممنون ته فکر کردم قراره بمیرم....اگه من نباشم دیگه کسی نیست که بیاد و از پاسگاها درت بیاره

جمله آخرشو با خنده گفت و به چهره عصبی تهیونگ نگا کرد

_هزار بار بهت گفتم چرت و پرت نگو جیم و در ضمن من بازم دیوارارو کنده کاری میکنم اونا عامل اصلی این سرفه ها و نفس تنگیاتن

کاملا سمت ته برگشت و کلافه جواب داد:تهیونگ خوب گوش کن چی میگم
تو دوست منی و تا وقتی من زندم حق نداری اینکارو کنی یعنی من اجازه نمیدم

لب پایینشو جلو فرستاد و نزدیک جیم شد

_میدونی که صبر من کمه پس باید زودتر....

بلند خندید و همونطور که به چهره خندان دوستش نگاه میکرد گفت

_پس یعنی زودتر بمیرم؟

_نه از این لحاظ گفتم که اگه تو نباشی منم زنده نمیمونم

_یاا بس کن

●━─WALL── ⇆Where stories live. Discover now