ᵖᵃʳᵗ13

730 93 96
                                    


- صبر کن ! بیرون نگهبان هست اونارو میخوای چی کار کنی؟

دستم را به موهایم کشیدم و کلافه لب زدم

- وای راست میگی!

به ثانیه نکشید که اخم هایم درهم رفت!
این صدای جئون نبود؟

لب گزیدم و با دلهره به عقب چرخیدم که با دیدنِ جئون قلبم ایستاد .

- کمک نمیخوای خانوم جاسوسه ؟

دوباره گیرم انداخت و برای بار هزارم بدبخت شدم .

به خودم قول داده بودم حالا که جئون همه چیز را میداند خودم را ضعیف نشان ندهم .
آب دهانم را پایین فرستادم و سعی کردم ترس درون چشمانم را پنهان کنم.

- کمک؟ چرا اتفاقا تنهایی نمیشه! میتونی کمکم کنی؟

پوزخندی به چهره ی وا رفته اش زدم اما درونم آشوب بود .
گوشه ی لبش حرصی بالا رفت و شانه ام را در دستش فشرد .

- هی دردم میاد!

عصبی بودنش ترسم را چند برابر میکرد اما حتی اگر این چند روز روز های آخر زندگی ام بود ترجیح میدادم طوری رفتار کنم که دوست دارم !

با یک حرکت بازویم را سمت خودش کشید و فاصله ی بینمان از بین رفت .

- به جهنم که دردت میاد ! تو اون روی منو دیدی، مگه نه؟

نگاهم را دزدیدم

- بخوای پررو بازی دربیاری بد تر از اونم بهت نشون میدم !

فکم را محکم سمت خودش چرخاند و با اخم به چشمانم خیره شد

- فهمیدی ؟

شده بودم همان یونای یک دنده و گاردم را پایین نمی آوردم .

کم نیاوردم و لبخند محوی زدم :

- نچ نفهمیدم !

حسابی از دستم کلافه شده بود و همین یعنی یک هیچ به نفع من!
دندان هایش را روی هم سابید و خودش را عقب کشید.

- الان حالیت میکنم!

- میخوای چیکار کنی ؟

پشت کوله ام را گرفت و خواست من را دنبال خودش بکشاند اما به ثانیه نکشید که حلقه ی دستانش روی کوله شل شد و با دستی پیشانی اش را ماساژ داد .

- چی شد!؟

بی اختیار قدمی سمتش برداشتم و دستِ روی پیشانی اش را آرام لمس کردم

- میخوای برات داروهات رو بیارم؟

نیم نگاهی به دستم انداخت و تیز خیره ام شد

- از رو نمیری ؟

بی توجه به حرفش صورتم را نزدیک تر بردم انگشت اشاره ام را نوازش وار روی پیشانی اش کشیدم و لب زدم

- برو بالا برات داروهات رو میارم!

پوزخند صدا داری از حرفم زد ! حق داشت خودم هم از چیزی که گفتم شوکه شدم .
من همین چند دقیقه پیش میخواستم از این امارت نفرین شده فرار کنم !
اما دلم برای مرد روبرویم عجیب میسوخت !
ترسناک بود اما تا وقتی من را به عنوان ووبین می دید !
حس میکردم حالا که فهمید من دخترم حرف هایش فقط بوی تهدید های تو خالی میداد !
فقط برای ترساندنم !

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Место, где живут истории. Откройте их для себя