به دست بسته شده اش نیم نگاهی انداخت
کجا رو اشتباه رفته بود؟چرا این اتفاقا دست از سرش بر نمیداشت ، چرا دامن گیرش شده بود ؟
به در سفید اتاق خیره شد ، اونم این لحظات گذرونده بود؟ همینجوری؟ با همین حس ؟
حس میکرد چیزی رو درونش گم کرده ، حس که نه گم کرده بود
اروم زمزمه کرد : جونگکوک
چشماشو بست نفس عمیقی کشید
تمام بدنش درد میکرد به مردی که وارد اتاق شد چشم دوخت
با دیدنش تمام خاطرات کودکی تا به امروزش زنده شد& خوبی پسر؟
پوزخندی که روی لبش نشست رو توی چشمای ویکتور فرو کرد
دایی ایش ، تنها کسی که توی این دنیا براش مونده بودکسی که همه کار انجام داد تا مقبولیتش و بدست بیاره ... با دستای خودش اونو بسته بود
لبخند تلخی زد
# انتظار داری خوب باشم؟
دکتر کیم روی صندلی نشست اون قطعا به دانشمند روانی بود
& سعی کن خوب باشی هرچند ... کم کم دارم از اون پسره بی خاصیت ناامید میشم ، یعنی واقعا حس نمیکنه دردتو ؟
ویکتور با یاداوری دیشب بغضش قورت داد
+ حیف بهت نیاز دارم دردسرساز
چکار میکرد بهش میگفت گاهی جمله هایی از جونگکوک میشنوه ؟ که همشون راجب خودشن
شایدم ساخته ذهن خودشه ، شاید دلش و ذهنش دوست داره حضورش اینجا حس کنه
ولی اگه به دایی ایش یه کلمه راجب این قضیه بگه چی میشه؟
نیم نگاهی بهش انداخت ، قطعا مغزش باز میکرد تا دنبال چیزی مثل سنسور بگرده
الانم که فکر میکنه روی ویکتور جی پی اس وصله و جونگکوک اونو از روی جی پی اسش ردیابی میکنه
نفس عمیقی کشید : بزار برم
دکتر کیم چونه اش خاروند : میدونی ویکتور ، توی ازمایشگاه وقتی بعد از ازمایش اون موشای زنده رو چکار میکنن؟
دکتر کیم از روس صندلیش بلند شد نیم نگاهی به در اتاق انداخت
& دایی ایت داره برای کمک به بشریت ، برای مجهولات ذهنیشون میجنگه
دستی روی موهای فر و بلند شده ی تهیونگ کشید که تا ابروش رسیده بودن
به موهاش چنگ ارومی زد و در گوشش زمزمه کرد : & کمک به بشریت رسالتته ویکتور
دستشو از بین موهاش روی شونه اش لیز داد
فشار ارومی بهش اورد
YOU ARE READING
Mine2 |KookV|
Romanceدستشو از جلوی چشماش برداشت پسر به آینه روبروش خیره شد با تعجب دوتا گوش رو روی موهاش و دم بلند گربه رو دید به اون پسر دیوونه نگاه کرد که توی آینه موهای مشکی جای موهای بلوند شده اش رو گرفته بود به دستاشون خیره شد که توی آینه به هم قفل شده بود لعنت ب...