8

432 102 27
                                    

به دست بسته شده اش نیم نگاهی انداخت
کجا رو اشتباه رفته بود؟

چرا این اتفاقا دست از سرش بر نمیداشت ، چرا دامن گیرش شده بود ؟

به در سفید اتاق خیره شد ، اونم این لحظات گذرونده بود؟ همینجوری؟ با همین حس ؟

حس میکرد چیزی رو درونش گم کرده ، حس که نه گم کرده بود

اروم زمزمه کرد : جونگکوک

چشماشو بست نفس عمیقی کشید

تمام بدنش درد میکرد به مردی که وارد اتاق شد چشم دوخت
با دیدنش تمام خاطرات کودکی تا به امروزش زنده شد

& خوبی پسر؟

پوزخندی که روی لبش نشست رو توی چشمای ویکتور فرو کرد
دایی ایش ، تنها کسی که توی این دنیا براش مونده بود

کسی که همه کار انجام داد تا مقبولیتش و بدست بیاره ... با دستای خودش اونو بسته بود

لبخند تلخی زد

# انتظار داری خوب باشم؟

دکتر کیم روی صندلی نشست اون قطعا به دانشمند روانی بود

& سعی کن خوب باشی هرچند ... کم کم دارم از اون پسره بی خاصیت ناامید میشم ، یعنی واقعا حس نمیکنه دردتو ؟

ویکتور با یاداوری دیشب بغضش قورت داد

+ حیف بهت نیاز دارم دردسرساز

چکار میکرد بهش میگفت گاهی جمله هایی از جونگکوک میشنوه ؟ که همشون راجب خودشن

شایدم ساخته ذهن خودشه ، شاید دلش و ذهنش دوست داره حضورش اینجا حس کنه

ولی اگه به دایی ایش یه کلمه راجب این قضیه بگه چی میشه؟

نیم نگاهی بهش انداخت ، قطعا مغزش باز میکرد تا دنبال چیزی مثل سنسور بگرده

الانم که فکر میکنه روی ویکتور جی پی اس وصله و جونگکوک اونو از روی جی پی اسش ردیابی میکنه

نفس عمیقی کشید : بزار برم

دکتر کیم چونه اش خاروند : میدونی ویکتور ، توی ازمایشگاه وقتی بعد از ازمایش اون موشای زنده رو چکار میکنن؟

دکتر کیم از روس صندلیش بلند شد نیم نگاهی به در اتاق انداخت

& دایی ایت داره برای کمک به بشریت ، برای مجهولات ذهنیشون میجنگه

دستی روی موهای فر و بلند شده ی تهیونگ کشید که تا ابروش رسیده بودن

به موهاش چنگ ارومی زد و در گوشش زمزمه کرد : & کمک به بشریت رسالتته ویکتور

دستشو از بین موهاش روی شونه اش لیز داد

فشار ارومی بهش اورد

Mine2 |KookV|Where stories live. Discover now