9

410 105 31
                                    

نیم نگاهی به ویکتور انداخت

+ خوبی؟

ویکتور سرشو به نشونه تایید تکون داد به دستاش نگاه کرد که زخم بودن و خونی

جونگکوک نفس عمیقی کشید به جاده خیره شد

_ جونگکوک

جونگکوک‌ سوالی نگاهش کرد

_ منو ببر خونه خودم

پسر چپ چپ نگاهش کرد

+ با این حالت ؟

پوزخندی زد بهش طعنه زد : نکنه باز میخوای بری امریکا یا نکنه اینم یکی از نقشه هاتون بوده برای کشوندن من به اونجا و ادامه ی تحقیقاتتون‌

ویکتور اخمی کرد بهش چشم دوخت

_ میفهمی چی میگی؟ نزدیک بود به من ... به من تجاوز شه اونوقت تو

بغض توی گلوش بهش اجازه نداد ادامه بده دستشو روی صورتش گذاشت بی صدا اشکاش جاری شد

واقعا ترسیده بود و این از اینکه دستاش هنوز میلرزید پیدا بود
دستاشو محکم مشت کرد کنار بدنش قایم کرد

این پسره غد احمق ، این ... لعنت بهش

با صدای گرفته ای گفت : منو ببر خونه خودم

جونگکوک اخم بین ابروش غلیظ تر شد توی کوچه ای پیچید و ایستاد

همینطور که یکی از دستاش به فرمون بود با اخم سمتش چرخید و غرید

+ بس کن مث بچه های ۳ ساله نباش

ویکتور با اخم مشت کم جونی به بازوی جونگکوک زد فریاد کشید

_ توی احمق چی میدونی که به من میگی بچه ، من از روزی تو رفتی اونجا زندونیم چند برابر تو‌ درد کشیدم ، که چرا ؟ چون فکر میکردن توی احمق صدای منو میشنوی و میای

ویکتور دوباره مشتشو روی بازوی جونگکوک کوبید نالید : ولی من حتی نگفتم صداتو میشنوم تا نیان مغزمون از وسط باز کنن ببینن سنسور داریم یا نه ، اره اصلا ، اصلا من یه پسر احمق سه سالع دردسرسارم که فقط بهش نیاز داری ، ادای ادمای نگران در نیار جئون جونگکوک

ویکتور نگاه شاکی و کمی اشکیشو از روی صورت جونگکوک برداشت و سرشو روی شیشه ماشین گذاشت

جونگکوک بازوش گرفت کمی فشرد

+ بهم نگاه کن ویکتور اوانسیان وقتی باهات حرف میزنم ، بهم . نگاه. کن

ویکتور سرشو بلند کرد به چشمای شب رنگ جونگکوک خیره شد

جونگکوک با دیدن نگاه ابی رنگ غرق اشکش نفسشو کلافه فوت کرد

+ گریه نکن

با این حرفش ویکتور بینیشو بالا کشید با صدایی گرفته گفت
_ چشم چون تو دستور دادی الان غده های اشکیم ترسیدن دیگه فعالیت نمیکنن

Mine2 |KookV|Where stories live. Discover now