10

435 94 45
                                    

با حس سرما چشماشو باز کرد به ساعت روی دیوار نیم نگاهی انداخت

پتو رو روی خودش مرتب کرد فحشی نثار حواس پرتیش کرد

با گرم تر شدن بدنش با لذت هومی کشید سرشو بیشتر توی پتو پنهان کرد

+ گرامپپپپپپ

چشمای جونگکوک اندازه توپ بسکتبال باز شد روی تخت نشست
صدای چی بود این ؟

با یاداوری ویکتور توی خونش اخمی کرد
نکنه کسی ...

سریع سمت صدا دید و منبع صدا رو پیدا کرد

به پسر احمقی خیره شد که با لب و لوچه ی اویزون به قابلمه های روی زمین پخش شده نگاه میکرد

ویکتور تیشرت سورمه ایش رو تن کرده بود
حلقه ی یقه ی تیشرت براش بزرگ بود ترقوه هاشو توی چشم جونگکوک فرو کرده بود

ولی بازم دلیل نمیشد که جونگکوک به این باور نرسه که لباساش به ویکتور بیشتر میاد

سمتش رفت چندتا قابلمه ها رو از روی زمین برداشت روی اپن گذاشت

+ خوبی؟

ویکتور سرشو تکون داد زمزمه کرد : ببخشید

جونگکوک لبخند ارومی زد که از چشمای ویکتور دور موند

+ چیزی نشده براش عذرخواهی میکنی

ابروشو بالا داد زیر چشمی پسر رو که در حال جمع کردن قابلمه ها بود پایید

لبشو اروم گاز گرفت سعی کرد ذهنشو از نجوای درونیش پرت کنه

دست انداختن دور کمر پسر که خم شده و ویوی قشنگی از باسن و گودی کمر و پهلوهاش رو بهش نشون داده بود

سرشو با دست فشار داد به اپن تکیه داد به حرکات پسر خیره شد

صدای کلافه ویکتور شنید
_ هی تو ...

جونگکوک‌ نگاهشو به چشماش دوخت سنگ اپن رو توی دستش فشار داد

_ نگاهت ...

ویکتور نفسشو کلافه فوت کرد

انگشتشو تهدید وار سمت جونگکوک گرفت : نگاهت داره سوراخم میکنه

جونگکوک پوزخندی زد تکیه اشو از اپن برداشت

دست به سینه روبروش ایستاد

+ خب؟

ویکتور چند قدم کوتاه به عقب برداشت توی چشماش زول زد

جونگکوک اون چند قدم پر کرد که ویکتور نگاهش دزدید دوباره عقب رفت و به چشماش خیره شد

جونگکوک که انگار سرگرمی جدیدی پیدا کرده باشه دستشو توی جیب شلوار اسلشش فرو برد و چند قدم بینشون رو پر کرد

ویکتور غیر ارادی کمی عقب رفت کمرش به کابینت رسید
لبشو گزید اخم کرد

جونگکوک دستوری گفت : نگاهم. کن

Mine2 |KookV|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن