PT_70=مهمونی خانوادگی

222 33 30
                                    

همه از ماشیناشون پیاده شدن و به اون خونه سلطنتی که کمی از قصر نداشت زل زده بودن
نامجون :واو نمیدونستم دایه هات همچین .....لاکچرین؟
جین با آرنجش محکم کبوند به پهلو نامجون
جین :توله من اینقدر ندید بدید نباش باشه؟
نامجون مظلوم با درد سر تکون داد
شوگا چشماشو تو حدقه چرخوند عصبی جلوتر از همه راه افتاد ولی با چیزی که دید سرجاش ایستاد
اون شیش نفر همشون جلوی در وایستاده بودن به اون جمعیتی که با لبخند نگاهشون میکردن ، نگاه میکردن 
لیزا(لیسا) با اشکای جمع شده تو چشماش سمت تهیونگ رفتو محکم بغلش کرد
لیزا :تهیونگا....ممنونم
تهیونگ متعجب به لیزا نگاه میکرد و درکی از موقعیتش نداشت همین که لیزا عقب کشید یهو یه موجود پشمی با شتاب تو بغلش پرتاب شد
جنی :تاتا یه ما چه بزرگ شدهههه
تهیونگ با چشمای اشکی به جینی که تو بغلش بود و هویایی که داشت به سمتش میومد نگاه کرد
هویا با بغض:یه بغل خانوادگی ؟؟
تهیونگ با بغض سر تکون داد
/:خودتو جمع کن
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند و جنی و هویا رو با هم محکم تو بغلش گرفت و اصلا متوجه صورت لبو شده موچیش نبود
جی بی : یااا ریئس منم بغل می خوام
همین  که حرفش تموم شد با یه پرش محکم پرید روشون که باعث افتادن اون سه نفر رو زمین شد
اون چهار نفر به هم نگاه کردن وبعد شروع کردن به خندیدن
جین و نامجون و جی هوپ با لبخند نگاهشون میکردن تا وقتی که چشماشون به اون تیکه از بهشت رسید .....
یونگی با تاسف یه نگاهی اون خل و چلا کرد و مستقیم سمت پدرش رفت
پدرش با نیش باز با قدمای بلند سمتش دوید ومحکم بغلش کرد
مین جه :اوخدوووو حپههههه قنددددد من چه طورههههههههه
شوگا با حس خفگی سعی کرد پدرشو که عین چسب بهش چسیبده بود جدا کنه
شوگا :پی...ر م...رد ...خ...فه‌..ش...دو....مممم..مممم
مین جه :شکلات شیری بابا چی میگه ؟
سوبین با یه سرفه الکی
سوبین :,اوهم قربان فکر کنم دارن میگن خفه شدن
مین جه هول شده سر پسرشو از وسط سینه اش و دستاش بیرون کشید و به صورت کبود شدش نگاه کرد هل کرده لیوان نوشیدنی رو از دست را اون گرفت و سمت دهن پسرش گرفت و قلپ قلپ به خوردش میداد شوگا با حس کمبود هوای دوباره به دستای پدرش چنگ زد
جی یون :کشتیشششششش
مین جه از جا پرید و شوگا با زانو های سست شده تو بغل را اون افتاد
مین جه :حبههههه قندکمممممممم

~~~~~~~~~~~~~~~~~£~~£~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~£~~£~~~~~

جین و نامجون و جی هوپ با دهنای آب افتاده کاملااااا‌ نامحسوس از بین مهمون ها لایی میکشیدن تا به اون میز پر از چیزای بهشتی برسن و اصلا مهم نبودی پای چند رو لگد کردن چند نفر رو هل دادن و از روی چند نفر رد شدن یا چند نفر رو شهید در راه شکمشون کردن تنها چیزی که می خواستن این بود که زودتر به اون میز پر از خوراکی برسن

~~~~~~~~~~~~~~~~~£~~£~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~£~~£~~~~~

جیمین تهیونگ رو از زیر اون خرس های دوست پسر دزد بیرون کشید با یه چشم غره به همشون نگاه کرد
جنی با تفکر به چهره جیمین نگاه کرد بعد با هیجان از جاش پرید از جیمین اویزون شد
جنی :جیمینااااا خودتیییییی ..چهههه بزرگگگگگگ شدییی
جیمین پشم ریزان اول به جنی بعد به تهیونگ که ترسیده نگاهش میکرد انداخت
تهیونگ مضطرب جنی رو از جیمین جدا کرد
تهیونگ :جنیییی عزیزم اونجااااا رووو نگاههه کننننن میمون رنگین کمونیبی
جنی گیج و هیجان زده سمت جایی که تهیونگ اشاره میکرد برگشت
تهیونگ از شرایط استفاده کرد و دست جیمینو گرفت و بین جمعیت کشید
جنی :تا تا کوو؟؟
هویا با خنده:نگرد قالت گذاشت
جی بی از خنده خفه شده بود
جی بی :باورم نمیشهههه هنوزم کسایی هستن با همچین چیزاییی گول بخورن
جنی از حالت گیجی در اومد ، عصبی داد زد
جنی :کیمممممم تهیووووونگگگگگگگ
تهیونگ با خنده جیمین رو به مبل های کنار فواره کشید و روش نشست
نمیدونست بخنده یا نفس بگیره
جیمین نفس نفس زنان خودشو کنار تهیونگ انداخت و با اخمای تو هم
جیمین : تهیونگ اونا کی بودن ؟؟
تهیونگ : اونا جنی و هویا بودن دیگه ....همونی که مثلا کشتمشون
جیمین متعجب :مگه نکشته بودی ؟؟
تهیونگ ابرو بالا انداخت
تهیونگ :من ؟؟؟منننن ؟؟؟جون یه نفر رو بگیرم ؟؟؟؟ مینی تو منو اینطوری شناختی ؟؟
جیمین چشماشو چرخوند با کف دستش محکم کبوند روی رون تهیونگ
جیمین :منو سیاهههه نکنننن که من خودم کلاغ و جای قرقری میفروشم
تهیونگ با درد رونشو میمالوند با قیافه علامت سوال شده به جیمین زل زد
جیمین با چشمای درشت شده انگشتشو روی دهن تهیونگ گذاشت دیگه بعد یه مدت میتونست بگه با گرفتن این قیافه تا ته خالدون پیدایش کلمات رو پیدا نکنه ول نمیکنه
جیمین: اول سوال من اوکی ؟؟
تهیونگ سری تکون داد
جیمین آروم دستاشو از روی لبای تهیونگ ور داشت
تهیونگ : اون شب جی بی وظیفه داشت بدلشون رو بکشه و جنی و هویا رو کاملا یواشکی از کشور خارج کنه منم تمام راه های ارتباطی رو مسدود کردمو یه طلسم قرار دادم که هر وقت پدرم مرد متوجه بشن و با کمک جی بی برگردن
جیمین: آها.....از اولشم عرضه کشتن نداشتی منو بگو که چقدر فانتزی زدم
تهیونگ گیج شده :هان؟؟یعنی چی ؟؟
جیمین بدون توجه به سوال تهیونگ سوال خودشو پرسید
جیمین :پس منو از کجا میشناخت ؟؟
تهیونگ مضطرب به هر جا نگاه میکرد جز چشمای جیمین
جیمین دلشوره گرفت حسش بهش میگفت چیزه خوبی در انتظارش نیست ......که واقعا هم نبود

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt