بعد از تنها گذاشتن جونگین توی اتاق و گرفتن یه دوش کامل، سرحال شده بود و درحالی که روی مبل نشسته بود و چایش رو مینوشید، به صدای فریادها و ناله های ممتد جونگین گوش میداد.
تقریبا یک ساعتی بود که اون پسر رو درحالی که تحریک شده بود و نیاز به خالی شدن داشت، رها کرده بود و بهنظرش این بهترین تنبیهی بود که میتونست تاوان کتک زدنِ فلیکس باشه.
به ساعت نگاه کرد. ۴ بعدازظهر بود و اون پسر هنوز ناهار نخورده بود. باید به خونه میرفت و ناهار میخورد و شب دوباره به انبار برمیگشت.
فنجون چایش رو روی میز روبروش قرار داد و از جاش به مقصد اتاق جونگین، بلند شد.با ورودش به اون اتاق که بوی عرق و کام میداد، صدای فریاد جونگین به یکباره قطع شد و نگاهش رو مستقیما به چشمای پسر مو مشکی داد.
- همه چیز خوب پیش میره یانگ جونگین!؟
هیونجین پرسید و با لبخندی که فقط برای در آوردن حرص پسرِ روی تخت بود، سمتش رفت. انگشتش رو از روی قفسه ی سینهاش تا نوک عضوش کشید و جونگین با عصبانیت خودش رو تکون داد تا نتونه لمس بشه.
- هیسسس اروم باش پسر خوب! اومدم بلاخره آزادت کنم!
جونگین بازهم حرفی نزد و فقط نگاه خونینش رو به اون دوخت.
هیونجین سمت دستبند ها رفت و یکی یکی بازشون کرد. جونگین بعد از رها شدن از بند اون دستبندهای عذاب اور، بدون اینکه ذره ای تعلل بکنه، مشتش رو بالا اورد تا توی صورت هیونجین بکوبه اما دستش به سرعت توسط هیونجین، متوقف شد.- عا عا! دیگه بد شد. لطف کردم که دستبندات رو باز کردم پس هار نشو!
- وقتی قرار گذاشتیم که سکس پارتنر همدیگه باشیم، لذت دوطرفه جزو بندهای قردادمون بود. ولی تو زدی زیرش و تاوان اینکارت رو میدی!جونگین صورتش رو نزدیک هیونجین اورد و با عصبانیت، از لای دندوناش غرید. هیونجین همونطور که روی تخت نشسته بود و روی جونگین خم شده بود، بدون اینکه مچ دستش رو رها کنه، با دست دیگهاش گردن پسر کوچیکتر رو چنگ زد.
- وقتی باهم قرار گذاشتیم که سکس پارتنر همدیگه باشیم، بهت قول ندادم که از اینکار به عنوان تنبیهت استفاده نکنم! ولی تو زیادی پاتو از گلیمت دراز کردی و داری برای من مثل یه سگ تشنه پارس میکنی. فقط دهنت رو ببند و این رو توی کلهات فرو کن که من چقدر میتونم بیرحم باشم
- من نمیدونستم...که... اون پسر... از آشناهای توئه!
صورت جونگین از فرط عصبانیت و کمبود اکسیژن قرمز شده بود و به سختی کلمات رو ادا میکرد.
- حالا فهمیدی. پس حواست رو بیشتر جمع کن!
هیونجین گفت و گردن جونگین رو به سمت عقب رها کرد و سر جونگین روی بالشت پشت سرش فرود اومد.
هیونجین حس میکرد درس خوبی به جونگین داده. دلیل تنبیهش تنها کتک خوردن فلیکس نبود، جونگین این روزها بیش از حد به هیونجین دستور میداد و بهش امر و نهی میکرد و این به شدت روی اعصاب پسر قد بلند بود.
YOU ARE READING
𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Romance_ دیشب خوب خوابیدی؟ دقیقه ای بعد هیونجین با صدای بلند، فلیکس رو مخاطب قرار داد. _ مگه میشه تو لالایی بخونی و من خوب نخوابم؟ فلیکس از داخل سرویس بهداشتی، متقابلا فریاد زد و لبخند بزرگ هیونجین که حالا روی لباش نقش بسته بود رو ندید. _ ولی من خوب نخواب...