♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت 41
ییشینگ تا دیروقت بیرون بود...
نزدیک خونه که رسید آینور رو دید که روی پله جلوی خونش نشسته بود...آینور با دیدن ماشین بلند میشه...
ییشینگ از ماشین پیاده میشه:اینجا چیکار میکنی؟...
آینور که درحال گریه بود با همون حال جواب داد:کای ازت خواهش میکنم باهام سرد نباش..
ییشینگ:جواب منو بده..گفتم اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟...
آینور:بزار حداقل برات توضیح بدم...بخدا اونجوری که تو فکر میکنی نیست...من با نقشه جلو نیومدم من از ته قلبم عاشقتم...
ییشینگ نزدیک آینور میشه و یه پوز خند میزنه:هه تو مگه قلبم داری؟؟وقتی به اون روزی که داشتی اون همه دروغ میگفتی و برات ناراحت شدم فکر میکنم دلم میخواد بیارم بالا...
آینور:کاای هیچکدوم از حرفام دروغ نبووود...نزدیک میاد و آستین ییشینگ ومیگیره:التماست میکنم پسم نزنننن...بهم رحم کننن...بزار برات توضیح بدمممم...
ییشینگ دست آینور رو پس میزنه و با عصبانیت سمت ماشین میره:ما از الان به بعد فقط همکاریم...
آینورتفنگو از کیفش درمیاره و درست روی قلبش میزاره:اگر نزاری حرفمو بزنم ماشه اینو میکشم..آمادس فقط نیاز به کمی لرزیدن انگشتم داره...
ییشینگ با دیدن این صحنه اروم سمت آینورمیرفت:اونو بزار کنار خطرناکه...
آینور:جلو نیا کای وگرنه شلیک میکنم.....
ییشینگ:خیلی خوب آروم باش... مم به حرفات گوش میدم اونو بده به من..
آینور:قول میدی؟؟..
ییشینگ:آره به شرطی که اونو بدی من....
آینور تفنگو پایین میاره..
ییشینگ در یک چشم به هم زدن نزدیک آینور میشه و تفنگو از دستش میگیره...تیراشو خالی میکنه:برو کنار از جلوی در میخوام برم داخل...
آینور:تو بهم قول دادیییییی...
ییشینگ:حوصله سوال و جوابای باباتو ندارم...بیا برو کنار میخوام برم بخوابم فردا جلسس...
آینوراشکاشو پاک کرد:باشه..فقط یادت باشه امشب تو دلمو شکستی....
ییشینگ از شدت ناراحتی و عصبانیت دستشو مشت کرده بود..
سوار ماشین میشه...هردوشون از پشت شیشه جلو به هم نگاه میکردن...
آینور از جلوی ماشین میاد کنار و سمت خونش میره...
ییشینگ وارد خونه میشه روی کاناپه میشینه خم میشه و دستاشومیبره توی موهاش.....
جکسون:خوبی؟..
ییشینگ جوابی نمیده...
جکسون: چرا اینقدر خودتو عذاب میدی؟..
ییشینگ:قلبم له شد وقتی اشکا و التماساشو میدیدم...
.جکسون:باورش داری؟..
ییشینگ:اره...من مطمعنم مجبور بوده این کارو کنه....
جکسون: پس چرا دلشوشکوندی؟..
ییشینگ:نمیخوام بهم وابسته بشه و بعد از هم جدا بشیم ضربه سختی میخوره....
جکسون:اره موافقم..
ییشینگ :من برم بخوابم...راستی جک..
جکسون:چیه؟..فردا به احتمال خیلی زیاد چکمون میکنن که مبادا شنود و ردیابو...این چیزا رو با خودمون نداشته باشیم...اگر بهت گفتم اوضاع خیته زود شنود و از کار بنداز...
جکسون:حله...
روز بعد
ییشینگ سمت آدرسی که بهش داده بودن میره..
بعد از یک ساعت به یه ساختمون چند طبقه میرسه....
وارد طبقه ۳۲ میشه...
از دور میبینه که دارن افردای که قراره وارد جلسه بشن رو چک میکنن...
ییشینگ:اوضاع خیته....و سریع شنود و از گوشش درآورد و زیر پاش خورد کرد ... نزدیک جمعیت شد...
بعد از چند دقیقه چکش کردن ...وقتی که مطمعن شدن چیزی باهاش نیست به سمت دفتر جلسه رفت....
اونجا از خیلی کشورها حضور داشتن....
آینور با دیدن ییشینگ یه لبخند زد و صداش کرد:کای ...به صندلی کناریش اشاره کرد:بیا اینجا بشین..
ییشینگ اخمی بین ابروهاش نشست و همون صندلی های اولی نشست که فاصلش با آینور خیلی زیاد بود...
با این کار لبخند آینور رفته رفته محو شد...
با ناراحتی سرشو پایین آورد و لبهاشو گاز میگرفت که گریه نکنه
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...