صبح روز بعد تانیا توی یه تخت خالی و سرد بیدار شد.
"واقعاً یه رویا بود؟!"
با بغض با خودش زمزمه کرد،بلند شد ولی ناگهان درد زیادی توی پایین تنه و کمرش پیچید و با یه 'آخ' نسبتاً بلند دوباره روی تخت افتاد.
بار دیگه بلند شد ولی اینبار سعی کرد با کمک پاتختی تعادلش رو حفظ کنه."نخیر!!مثل اینکه رویا نبوده!!"
با خودش نخودی خندید و لنگون لنگون به طرف آشپزخونه به راه افتاد."مامان!بیدار شدی؟پاپا صبحونه درست کرده"
مکس با شادی فریاد زد.
تانیا بالا رو نگاه کرد،شیومین پشت اجاق گاز بود و پنکیک درست میکرد.تانیا به آرومی سمت میز رفت و با آه بلندی از درد روی صندلی نشست."مامان مشکل چیه؟آسیب دیدی؟"
مکس با نگرانی پرسید."نه پسرکم...من خوبم فقط کمرم یه کم درد میکنه"
"چی شده؟"
"بعد از تو خوابیدی،داشتم میرفتم بخوابم که با ضرب زمین خوردم و کمرم درد گرفت"
شیومین خودش رو کنترل میکرد تا با حرفهای تانیا قهقهه نزنه."پاپا خوبی؟انگار یه کم قرمز شدی"
"چیزی نیست پسرم فقط یاد یه چیزی افتادم.فکر کنم دیشب زمین زیادی سخت و خشن بوده"
شیومین با نیشخند گفت و تانیا نزدیک بود هرچی دمِ دست داره به طرفش پرتاب کنه.**********************************
چند ماه بعد
شیومین یه شغل خوب توی کمپانی که مواد غذایی ارگانیک تولید میکرد پیدا کرد و این کار بهش اجازه میداد گاهی توی خونه هم بتونه با لپ تاپ کارش رو انجام بده.
تانیا مثل قبل گاهی برای بچه های همسایه تدریس خصوصی میکرد و درآمد خوبی از راه بدست آورد.
مکس هم بعد از اینکه از پاپا شیومینش یاد گرفت چطوری بالهاش رو جمع و پنهون کنه به پیش دبستانی مورد علاقه اش رفت و چنان هر روز بهش خوش میگذشت که عاشقش شد."خداحافظ مامان...خداحافظ پاپا"
مکس گفت،هردوشون رو به سرعت بغل کرد و با کیف اسپایدر من مورد علاقه اش که بخاطر ورجه وورجه توی هوا تکون میخورد سمت نیمکت توی کلاسش رفت و نشست.شیومین دمِ کلاس پسرش با لبخند ایستاده بود در حالی که تانیا سرش رو روی شونه اش گذاشته بود و به حرکات بانمک پسرشون نگاه میکرد.
"این یه رویا نبود"
تانیا با خودش زمزمه کرد و شیومین اون رو شنید."قرار هم نیست هرگز برات تبدیلش کنم به یه رویا"
شیومین دستش رو محکم توی دستش گرفت و لبخند زد.
VOUS LISEZ
Wings
Fantasyبال ها (Complete) مینی فِیک دختر و پسری کارکتر اصلی:شیومین و تانیا ژانر:سوپرنچرال،تخیلی،عاشقانه نویسنده:Irene marks مترجم:Tania kh شیومین که روی پله های یه مدرسه شناخته شده توی دنیا رها شده بود توسط مدیر همون مدرسه بزرگ میشه. اون همه چیز و همه کس ر...