انگشت های مردونش که به لطف رینگ های بزرگ و رگ های برجسته، ترسناک تر شده بود رو روی گونه ی لطیف و نمناک پسر کشید.
_قانون اول رو یادته بیبی بوی؟صلابت و تحکم صداش هرکسی رو وادار به صحبت میکرد؛ جز سوکجینی که از ترس و درد به خودش میپیچید و دهنش فقط برای ناله کردن باز میشد.
_جوابم رو نمیدی؟!اونقدر خونسرد و آروم حرف میزد و اونقدر متشخصانه رفتار میکرد که در نگاه اول، یک مرد معقول و منطقی تلقی میشد و نسبت دادن این رفتارهای سادیسم گونه بهش، دور از باور به نظر میرسید.
اما کیم نامجون، خالق همین تضاد و گنگی لذت بخش بود!
ارباب جوانی که هیچ کس از گرایشات و کینک های دردناکش باخبر نبود جز معشوقه ی فرشته مانند و مهربونش.درجه ی ویبراتور رو روی آخرین حد گذاشت و ناله های جین به فریاد مبدل شد.
_گااادد...لطفا ددی... دیگه.... دیگه تکرار نمیشه.
سرش رو بلند کرد و با چشم های شیشه ای و موربش به اون تندیس ابهت و جذابیت خیره شد.
_قول... میدم.رو تختی مخمل رو بین مشت های کم جونش میفشرد و تن سفیدش از عرق برق میزد و انعکاس نور ماه روی پوستش زیبایی منظره رو دوچندان میکرد.
نامجون میتونست ساعت ها روی صندلی چرمیش بشینه، مارتینی موردعلاقش رو بچشه و صحنه ی رو به روش رو نه فقط تماشا که بپرسته!
_ گفته بودم که حق لمس کردن خودت رو بدون اجازه ی من نداری....این قانون اول بود!از جاش بلند شد و تخت کینگ سایز رو دور زد تا به پشت جین رسید.
باسن پسرک از لرزش های بیرحمانه ی ویبراتور تکون میخورد و قطرات لوب از سوراخ ملتهبش چکه میکرد._اما تو نقضش کردی.
زانوش رو بین پاهای جین برد و فشار زیادی به عضو حساسش وارد کرد.جیغ های بلند جین با پیچیدن درد وحشتناک تری توی مقعدش، بین راه و داخل گلوش خفه شد و با بیحالی پلک هاش رو بست.
میتونست گرمای دیک نامجون رو در کنار اون ویبراتور نفرین شده و خیسی خون روی رون هاش رو احساس کنه؛ اما نایی برای تقلا کردن و فریاد کشیدن نداشت.
تارهای صوتیش به شکل قابل توجهی آسیب دیده و حتی حرف زدن رو هم براش مشکل میکرد.
نامجون از لذتی که اون سوراخ داغ بهش میداد زیر لب غرید و محکم تر از قبل به ضربه زدن ادامه داد.
میدونست حفره ی کوچیک پسرش گنجایش دیک و ویبراتور رو همزمان نداشت و قرمزی خون بهش فهموند که این بار زیاده روی کرده.ویبراتور رو خاموش و با ملایمتی که ازش بعید بود از داخل جین بیرون کشید و گوشه ی تخت پرت کرد.
بدن سوکجین لرز محسوسی داشت و جون میتونست نفس های نامنظمش رو بشنوه.یکی از دست هاش رو روی سینه ی پسر کوچیک تر گذاشت و کمکش کرد تا تعادلش رو حفظ کنه.
_نفس عمیق بکش.
این تنها چیزی بود که تونست بگه چون محض رضای خدا نامجون برای دلداری دادن ساخته نشده بود!حرف های آرامش بخش و پر محبت چیزهایی نبودن که اون از پسشون بربیاد و جین هم همچین توقعی نداشت.
درواقع همین ملایمت کوتاه و جمله ی هرچند کوچیک و بی ارزش، برای کیم جین کم از زمزمه های عاشقانه نداشت و لبخند رو مهمون لب های پفکیش میکرد.ضربه های بعدی مرد درست به پروستاتش میخورد و باعث میشد دوباره ناله های از سر لذتش شروع بشه.
هرچند با وجود گلوی خراشیدش، صداش کمی دورگه تر به گوش میرسید و به نامجون یادآوری میکرد که فردا صبح حتما با دکتر جانگ تماس بگیره.
با چندتا ضربه ی عمیق، حفره ی نبض دار جین دور دیکش تنگ تر شد و به نامجون اجازه داد تا قطره ی آخر داخلش خالی بشه.با احتیاط ازش بیرون کشید و تن خستش رو روی تخت انداخت.
جبن رو تختی قرمز رنگ رو که سطح مخملیش با پریکامش کثیف شده بود رو بین انگشت های سستش گرفت و سعی کرد جمعش کنه.
_نیازی نیست... آجوما بعدا رسیدگی میکنه.
مچ جین رو گرفت و کنار خودش روی تخت خوابوند.و این یعنی نگران بود و نمیخواست بیشتر از این به معشوقه ی عزیزش فشار بیاره.
لب های جین به خنده ی کیوتی باز شد و دست هاش صورت مهتابی ددیش رو قاب گرفت.
_من خوبم جونی...فقط ممکنه مجبور بشی چند روز مهربون تر رفتار کنی.
____________________________________بالاخره نامجین هم بهمون اضافه شدددد
فقط شرمنده یکم زیادی خشنه😂💔
به اون یکی پسرمم توجه کنید بچه ها :(
یه کوکوی و سپ متفاوته
ESTÁS LEYENDO
BTS Fun
Historia Cortaتوییت و وانشات فلافی و فان و اسمات از هفت تن بنگتن با ما خشتک بپارانید درخواستی هم پذیرفته میشه جینگولا