chapter 2

108 35 10
                                    

یکی از قهوه‌ها رو از داخل باکس برداشت و جلوی بکهیون گذاشت.
برق اتاق رو خاموش کرد و نوری که روی بورد افتاده بود، حالا واضح‌تر از قبل تشخیص داده می‌شد.

گام‌هاش رو به سمت برد برداشت و بعد از انداختن
نگاهی به تیم مشغول شرح پرونده‌شد.

"مقتول، یک زن بیست‌و‌پنج ساله، زیر یک پل پیدا شده. با چاقو‌هایی که از پشت خورده کشته شده. هیچ نشونی از مقاومت روی بدنش نیست. با توجه به نوع جراحات مقتول، احتمال می‌ره قاتل یک سایکوپث باشه."

"ما یکیشون رو اینجا داریم."
زمزمه‌ی نه چندان آرومی با طعنه توی اتاق پیچید و قبل از اینکه چانیول فرصت پیدا کنه، بکهیون بلند شده بود.

همسرش با چشم‌های قرمز شده از خشم به انتهای میز نگاهی کرد و بعد نفس پر حرصش رو بیرون فرستاد.
"می‌دونی چیه؟ من اگه می‌دونستم یه سایکوپث که توی دو سالگیش اندازه‌ی‌ منی که سن بابانوئل دارم، مهارت رزمی و دقت در تیراندازی داشته، درست کنارمه زیپ دهنم رو می‌بستم نه اینکه پا روی دمش بذارم."

با اتمام حرفش بعد از کوبیدن شونه‌اش به چانیول، مسیرش رو درجهت خارج از اتاق ادامه داد و بعد در رو محکم پشت سرش بست.

نگاه بدی به کارآگاه شین انداخت و دیتا رو خاموش کرد.
"جلسه تمومه، شما نمی‌تونید ایرادهای خودتون رو بپوشونید بعد می‌خواین قاتل پیدا کنید؟"

بیشتر از اون معطل نکرد و از اتاق خارج شد، احتمالا بکهیون می‌رفت توی‌ ماشین.

با سریع‌ترین میزان تواناییش به پارکینگ رفت و پسر مشکی پوشش رو درحالی‌که به ماشین تکیه داده بود و سیگار می‌کشید، پیدا کرد.

جلوتر رفت و با بیرون کشیدن سیگار از دستش، اون رو زیر پاهاش له کرد.
"قول دادی دیگه نکشی بکهیون."

توجهی به چانیول نکرد و با در آوردن بسته‌اش، آماده‌ی سوزوندن بعدی بود که این بار بسته از دستش کشیده شد.
"بکهیون! تو به نیکوتین حساسیت داری."

چشم‌های سرخ و نگاه ملتهب پسر روی چهره‌اش نشست.
"برام مهم نیست! تا حالا بارها ازت خواستم این عوضی رو به یه جای دیگه منتقل کنی، چانیول اگه انجامش نمی‌دی خودم به قبرستون انتقالش می‌دم."

شونه‌های همسرش رو به آرومی فشرد.
"آروم باش، یکی می‌شنوه."

بی‌توجه به چانیول صداش رو بالاتر برد.
"خب بشنون! مگه وقتی اون مدام بهم میگه سایکوپث کسی نمی‌شنوه؟ از روزی که فهمید من با حدود نه سال سن کمتر، ما‌فوقشم دهنش رو نمی‌دوزه، خودش داره التماس می‌کنه نخ و سوزنم رو بیارم و دست به کار شم."

دست‌هاش رو این بار روی پهلوی پسر قرار داد و بین خودش و ماشین حبسش کرد.
"توبیخش می‌کنم. گزارشش رو می‌دم، حق با توئه اون نمی‌تونه به همکارش توهین کنه؛ اما خواهش می‌کنم! بکهیونم، عزیزم، خودت رو کنترل کن! نمی‌فهمی وقتی عصبانی می‌شی، وقتی دری رو‌ می‌کوبی یا فریاد می‌کشی چقدر با خودت فرق داری! حتی من هم..."

ISOTROPY ₛ₂Donde viven las historias. Descúbrelo ahora