Part 43: یونی و کوکی²

1K 226 11
                                    

دست های سرد جونگ کوک بین انگشت های کشیده‌ی یونگی نوازش میشد تا کمی هم که شده از استرس توی وجود پسر کم کنه.

خودش هم نمی‌دونست چرا انقدر استرس داره!
فقط قرار بود یه سوگند نامه بخورن و بعد از اون رسما همسر هم دیگه بشن.

+جونگ کوک حالا دست یونگی رو ول کن و یه قدم جلو تر ازش وایسا.

جیمین با لبخند بهشون گفت و همراه دو تا از از کارآموز هاش دوباره شروع به عکس گرفتن کردن.

+سارانگ، لطفا بهشون کمک کن.

جیمین همین طور که چشم هاش رو توی حدقه میگردوند به دختر جوون کنار دستش گفت.

~بله آقای پارک!

دختر تقریبا با صدای بلندی از استاد عکاسیش اطاعت کرد که بهعث خنده‌ی جیمین شد.

چند ثانیه بعد یونگی و کوک کاملا همون طوری که جیمین می‌خواست رو به روی هم اما با کمی زاویه ایستاده بودن.

+خوبه. فلیکس! پارچه‌ی حریر رو آماده کن.

پسر بیست ساله چشمی گفت و حریر سفید رو همون طور که باید نگه داشت.
باد ساحل به پارچه‌ی نازک میزد و مثل یه تیکه ابر توی هوا و پس زمینه‌ی یونکوک، به نرمی تکونش میداد.

جیمین و سارانگ از چند زاویه عکس گرفتن.
یونگی لب باز کرد که غر بزنه ولی با اومدن هانا حرفش توی دهنش موند.

×بدویید! دیگه کم کم داره شروع میشه.

دختر بتا با ذوق گفت. پیراهن یاسی رنگ کوتاه و پفداری پوشیده بود، پاهاش برهنه بود و کفش های پاشنه بلندش رو توی دستش گرفته بود.

جیمین سر تکون داد و گذاشت یونگی و جونگکوک خودشون به سمت جایگاه برن.
دوربینش رو دست فلیکس سپرد تا بقیه عکس ها رو اون پسر بگیره.

+باز پاهات رو میزنه؟

امگا به کفش های هانا اشاره کرد و خندید.

×نه، فقط تو ساحل نمیشه اصلا باهاش راه رفت.

+نونا، تو حتی رو زمین صاف هم نمی‌تونی با پاشنه ده سانتی راه بری.

×خفه شو بچه!

جیمین به غر زدن های دختر قهقه زد و کتش رو از دسته صندلی پشت سرش برداشت.

+بچه ها، لطفا حواستون به همه چیز باشه.

~بله آقای پارک
*بله استاد.

جیمین لبخند دیگه ای به اون دختر و پسر زد و همراه هانا به سمت صندلی های رو به روی جایگاه راه افتاد.

‌.

.

.

.

وقتی جیمین خودش رو روی صندلی کنار تهیونگ انداخت، همسرش با یه لبخند شروع به ماساژ دادن گردنش کرد.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now