18

134 31 2
                                    

دستاش رو به هم گره زد
- خب چی تورو کشونده به اتاقم
+ ام خب راستش ..
حتی نمیدونست چطوری شروع کنه به حرف زدن ، با خودش چه فکری کرده بود که پاشده بود بدون هیچ فکری اومده بود تو اتاقش تا باهاش حرف بزنه .
وقتی دید خیلی داره طولش میده و هیچی نمیگه تصمیم گرفت فقط چیزایی که تو ذهنشن رو به زبون بیاره ، مهم نبود چی میگه حتی مهم نبود اگر چرت و پرت بگه فقط شروع کرد به حرف زدن
+ میخواستم ازتون بپرسم که خوبید یا نه
- اول اینکه الان درمورد کار قرار نیست باهم حرف بزنم توام که برای من فقط یه کارمند نیستی پس یا رسمی حرف زدن رو بذار کنار یا پاشو برو بیرون چون اینطوری حرف زدن باهات فقط باعث میشه عصبی تر شم
+ خیلی خب پس سوالمو یه دفعه دیگه میپرسم
چان سرش رو تکون داد و با اشاره دستش بهش گفت ادامه بده
+ از وقتی اومدی داری عجیب غریب رفتار میکنی ، تمرکز نداری ، همش اطرافتو نگاه میکنی انگار یه چیزی یا یه کسی هستی که گمش کردی و درکل اون ادم همیشه نیستی انگار ناراحتی یا عصبی ای
بعد از اینکه یه نفس تمام حرفاشو زد به چان نگاه کرد که داشت در شکه ترین حالت ممکن با یه لبخند بهش نگاه میکرد .
+ فکرکنم بیشتر از حدم پیش رفتم
چان سرش و دستش رو به معنی نه به دو طرف تکون داد
- نه اینطور نیست
و با همون لبخندی که هنوز داشت ادامه داد
- چیزایی که گفتی درسته فقط یادم نبود که تو چقدر منو خوب میشناسی و با حرفایی که زدی باعث شدی بفهمم هنوز یه نفرو دارم که بهم اهمیت بده و من براش مهم باشم
سرش رو پایین انداخت و با یه لبخند پر از غم به میزش زل زد ، تنها کسی که میتونست تشخیص بده الان از این موضوع ناراحته یا خوشحال چانگبین بود .
+ فکرمیکردم به غیر از من یه نفر دیگه هم باشه
با این حرف سرش رو بالا اورد و سوالی بهش نگاه کرد
+ منظورم فلیکس ـه
- شاید تا دیروز اینطور بود اما الان دیگه اینطور نیست
+ برای همین اینطوری شدی ؟
- اره
+ دوباره اشتباهی کردی ؟ نتونستی خودتو کنترل کنی ؟
- اشتباه کردم یه اشتباه خیلی بد و بزرگ ، تونستم خودمو کنترل کنم ولی وقتی خودش چیزی دیگه ای خواست نتونستم خودمو کنترل کنم انگار وقتی بهم اجازشو داد که هرطوری دوست دارم باهاش رفتار کنم دیگه نمیدیدم اون ادمی که باهاشم کیه
+ باهاش حرف زدی ؟
- نه
+ نمیخوای باهاش حرف بزنی و براش توضیح بدی؟
- نمیدونم ، قرار نبود هیچ چیزی اینطور پیش بره ، قرار نبود تا اینجا پیش برم باهاش باید خیلی وقت پیش کارشو تموم میکردم ولی انگار دیگه نمیتونم انگار این اولین ادمیه که دلم نمیخواد ..
نمیخواست بیشتر از این ادامه بده نمیخواست چانگبین هم نگران کنه و وقتی خود میدونست میخواد چی بگه برای چی باید ادامه میداد برای همنی فقط سرش رو روی میز گذاشت
+ میخوای تمومش کنی ؟
- بنظرم اینطوری برای هردومون بهتره ، هم جون اون دیگه در خطر نیست هم من یتونم اون ادم سابق باشم
+ ولی تا حالا فکرکردی که شاید جای خاصی توی قلبت داشته باشه ؟
- اگر منظورت عشقه به این فکرکن که چطور کسی مثل من میتونه عاشق کسی بشه ؟ اینکه عاشق شده باشم یه چیز غیرممکنه
دستش رو عصبی به موهاش کشید و به همشون ریخت
- دیگه هیچی نمیدونم هیچی ، انگار دیگه خودمو نمیشناسم خودمو نمیفهمم
+ عوض شدی خیلی از وقتی فلیکس رو دیدی خیلی عوض شدی
دیگه چیزی نگفتن چان همونطور که به میزش زل زده ود و دستاش هنوز توی موهاش بود فکرمیکرد و چانگبین همونطور که به چان نگاه میکرد به وضعیتی که پیش اومده بود و راه حلایی که میشد برای این وضعیت داشته باشن فکرمیکرد ولی به نتیجه ای نمیرسید .
وقتی بلند شد و سمت در رفت تا اتاق رو ترک کنه با چیزی که یادش افتاد برگشت و صداش رو صاف کرد و دوباره به همون لحن رسمی و رئیس کارمندیه قبلش برگشت .
+ یوشین اومده بود که ببیندتون انگار حرف مهمیم داشت ولی چون حالتون خوب نبود صلاح دونستم که بهش بگم جلسه دارین و امروز سرتون خیلی شلوغه بنابراین نمیتونین ببینینش
- مرسی
+ موردی نداره برای فردا بگم بیاد ؟
- نه یه ساعتی مشخص کن بگو اونموقع بیاد
سر تکون داد و میخواست برگرده سمت در یه دوباره چیزی یادش افتاد ولی برای گفتنش خیلی دو دل بود برای همین دو دفعه دهنش رو باز و بسته کرد ولی بازم چیزی نگفت
- چرا مثل ماهی فقط دهنتو باز و بسته میکنی ؟چیزی که میخوای بگیو بگو دیگه
+ من فردا خیلی نمیتونم کنارتون باشم و در دسترس باشم برای همین اگر کاری هست که حتما باید با من انجامش بدید بگید که جا به جاش کنم با برنامه های دیگتون
با گیجی و تعجب بهش نگاه کرد
- چرا ؟
+ دوتا دیگه از مدلایی که قراره باهم کارکنن و فلیکس برای کار انفرادیه خودش میان کمپانی برای یکسری توضیحات بخاطر همین با اونا درگیرم و خیلی نمیتونم کارایی که بهم سپردین رو انجام بدم ، گفتم قبلش بهتون توضیح بدم
چشماش رو بست و سرش رو تکون داد ، با دستش به در اشاره کرد که بره بیرون ، چانگبین هم بعد از تعظیم نصفه نیمه و سریعی از اتاق رفت بیرون .
همیشه وقتی میخوای به چیزی فکرکنی همه اخبار و همه اتفاقات درمورد اون میشه .
همه چیز تو اون روز خیلی عادی ولی با این تفاوت که تو دهنش پر بود از فلیکس ، گذشت .

Doll [ Chanlix ]Where stories live. Discover now