" cliche "

103 18 248
                                    


- آقای همینگز، اینجا دیگه دبیرستان نیست که بخوام همش بهتون اخطار بدم، اما میخوام ازتون خواهش کنم یکم مراعات کنید!

لوک سرشو پایین انداخت و اماده بود تا با یه معذرت خواهی کوتاه بگه چشم اما قبلش مایکل به حرف اومد
مایکل: آیا این بخاطر اینه که ما گی ایم اقای لارنس؟
لارنس با چشای گرد به مایکل زل زد و واضحا دست پاچه شد

لارنس: م-معلومه که نه! ما بارها توی جشنواره ها ثابت کردیم که هیچ مشکلی با قشر همجنسگرا نداریم و ازشون استقبالم کردیم!
مایکل: پس این رفتارای ضد و نقیض چیه؟ اگه بجای ما یه کاپل استریت بودن مطمئن بودم کاری به کارشون نداشتین حالا ما ام که کاپل نبودیم فقط داشتیم بازی میکردیم-
لارنس: اقای کلیفورد!

لوک دلش میخواست فقد دستشو بکنه تو موهای سیخ سیخی مایکل و با کشیدنشون ازونجا ببرتش ولی خب نمیشد

مایکل: بله؟
لارنس: هرچیزی یه حدی داره! من هیچ کاپل استریت یا حتی همجنسگرایی رو ندیدم که توی محوطه و جلوی همه... واقعا حتی نمیتونم به زبون بیارمش! پس لطفا مقاومت الکی نکنید و قبول کنید کارتون اشتباه بوده

مایکل: ولی اخه اقای-
لوک: مایکل یکم خفه شو! بله اقای لارنس، ما اشتباهمونو قبول داریم و متاسفیم. قول میدم دیگه یه همچین چیزی پیش نیاد

مایکل چشاشو چرخوند و با مود "اره هرچی" دستاشو توی جیبای کت کبریتی قهوه ایش برد

لارنس: واقعا از درک بالاتون ممنونم اقای همینگز! حالا میتونید برید به کلاساتون برسید

لوک سرتکون داد و با کشیدن کت مایکل از اتاق بیرون رفتن
لوک: اخه تو مرض داری؟!!؟!
مایکل: چیه خا مرتیکه چرت میگه!!
لوک: این مرتیکه که میگی مدیر دانشکده مونه الدنگ! هرخری که نیست بتونی با دهن به دهن گذاشتن بحث و ببری
مایکل: هر عنی هس نمیتونه کسشراشو تو مغزمون جا کنه-

رِمینگتون: اوی اوی چتونه شما! تو راهرو اینااا

مایکل دست رِمینگتون و از روی شونه ش کشید و راهشو تنهایی به سمت کلاس ادامه داد
رمینگتون با بیخیالی سمت لوک که عصبانیت از چهره ش میبارید برگشت

رِمینگتون: چیشده بود لارنس چیکارتون داشت؟
لوک: بابا دیروز که تو نبودی با اکیپ برندون نشستیم جرعت حقیقت بازی کنیم، کایای عوضیم به من که افتاد گفت مایکل و لوک میک اوت کنن

رمینگتون با نیش باز ابرو بالا انداخت: منم بودم همینو میگفتم
لوک: عای نو- این مهم نیس هرکی بود همینو میگفت، بعد من بهش گفتم بیا کوتاه و ساده انجامش بدیم تا باز گیر نیوفتیم ولی پدرسگ یجوری انجامش داد که بعدش مجبور شدم برم جق بزنم!

رمینگتون با صدای بلندی پخ زد ولی وقتی یادشون اومد تو راهرو ان دستشو روی دهنش نگه داشت

"Basorexia"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora