" illusion "

101 17 266
                                    


لارن: اشتون تو منگنه منو ندیدی؟

اشتون بدون اینکه ساعدشو از روی پیشونیش برداره نچی کرد

لارن یه تای ابروشو بالا انداخت و وارد اتاق شد
لارن: چرا باز دپ شدی؟
اشتون دستشو محکم روی صورتش کشید و بعد دست به سینه به خواهرش که بالای سرش ایستاده بود زل زد

اشتون: لارن؟
لارن: ها؟
اشتون چند ثانیه با شک مکث کرد و بعد بلند شد و سرجاش روی کاناپه نشست

اشتون: میگم، تاحالا شده دلت بخواد یکیو بگیری مثل سگ-
لارن: بزنی! اره انقد شده، تقریبا کل زندگیمو همینم

اشتون سعی کرد نخنده ولی موفق نبود و همزمان احمقی زیرلب گفت
اشتون: نه مشنگ، مثل سگ ببوسی!

لارن وتف گونه به برادرش زل زد
بعد چون یکم نگران شده بود کنارش روی کاناپه نشست و سرشو کج کرد

لارن: خب... دلم بخواد یکیو مثل سگ ببوسم؟ اره اونجوریم نیست که نشده باشه، بعضی وقتا به مایلز این حسو دارم

اشتون تند تند سرشو به چپ و راست تکون داد و موهاشو با دوتا دستاش عقب داد
اشتون: اون که عادیه. مایلز دو ساله دوست پسرته و همو دوست دارین. منظورم این بود که یهو رندوم یه ادمی رو ببینی و بخوای بگیری ببوسیش، اونم خیلی شدید و محکم!

از قیافه ای که لارن به خودش گرفته بود میشد فهمید از قبلم برگ ریزون تر شده و بعد چند ثانیه تک خنده ای کرد

لارن: چرا مثل اینایی که تازه به بلوغ رسیدن رفتار میکنی؟ خب حتما طرف خوشگل بوده هورنی شدی زدی بالا دیگه!

اشتون کوسن کنار دستشو برداشت تا توی سر خواهر کوچیکترش بزنه اما خب لارن چون همچین اتفاقی رو پیش بینی میکرد زودتر به سمت در فرار کرده بود

اشتون: دیوث! مطمئنم اون نبود!!
لارن همونطور که پشت هم میخندید یکم کنار در ایستاد تا نفسش جا بیاد

اشتون: طرف خوشگل بود، خیلیم بود! ولی اولین بار بود میدیدمش! شاید دانشجوی انتقالیه نمیدونم، ولی هرچی بود، همینکه چشم بهش افتاد حس کردم یه تیکه اهن ربا ام و اونم اون یکی قطبش

لارن چند ثانیه مکث کرد و بعد شونه بالا انداخت
لارن: شاید عاشق شدی خب
اشتون نچی کرد و دوباره روی کاناپه دراز کشید

اشتون: نه یه حس خیلی عجیب و جدیدی بود. برو بدردم نخوردی
لارن: دیزِرولِس!

بعداز اینکه لارن در اتاقشو بست، اشتون به پهلو برگشت و به یه نقطه نامعلوم خیره شد
یعنی اگه بازم ببینتش یه همچین حسی داره؟...

•••

لوک کت جینشو روی تیشرت مشکیش پوشید و بعد از انداختن کوله ش روی شونه ش، از خونه بیرون زد و ترجیح داد تا دانشکده رو قدم بزنه

"Basorexia"Where stories live. Discover now