Third person pov:
جیمز حالا داشت با لویی مثل یه مجرم که دستگیر کرده بود برخورد میکرد و لویی فقط مظلومانه بهش نگاه میکرد و به سوالاش جواب میداد
" خب لویی تو چندوقته هری و میشناسی"
لویی یکم مکث کرد
'از بدو تولدش '
نه قاعدتا نمیتونست این و بگه مگه اینکه بخواد جیمز فکر کنه کملا عقلش و از دست داده
"خب من وقتی هری حدودا یک ماه پیش از مدرسه برمیگشت خونه تو مسیر دیدمش"
با لبخند توضیح داد"مگه زمانی که مدرسه تعطیل میشه تو شیفت کار نداری ؟"
لویی داشت کم کم اعصابش خورد میشد ولی خودش و کنترل کرد تا کار احمقانه ای نکنه
" خب اون روز زمان استراحتم و از اون محوطه بیرون رفته بودم "
جیمز دیگه قانع شد
"هری میدونه دوستش داری؟"لویی تو قلب سردش احساس یکم گرما کرد
"ام... هنوز ... نه"
جیمز بهش لبخند زد
"سریعتر بهش بگو بچه جون اونم ازت خوشش اومده من خوب میشناسمش""حتما اینکارو میکنم" لویی دستاش و رو پاهای خودش کشید و لبخند زد
---
قردا صبح تو مدرسه مثل همیشه زین و دایانا باهم کلاس نقاشی داشتن
" نه نه زین اینطوری نه باید اینطوری دایره رو رسم کنی!"
خانم گارسیا با اون صدای اعصاب خورد کنش گفت و دایانا گوشاش و گرفتزین با خشم و بی حوصلگی به معلمش نگاه کرد اون زن داشت بهشون یاد میداد چطوری دایره رسم کنن و خدایا فقط زیادی پیچیدش میکرد
هزار تا چیز مخلتف رسم میکرد تا فقط تهش ازش یه دایره بیرون بکشه
و زین دایره ای که با دستش نرمال میکشید تمیز تر از دایره ای بود که معلم رو تخته گچی با دنبک دستکش کشیده بود
دایانا دیگه داشت فکر میکرد بخاطر این عصبانیه که مال زین بهتر از خودش شده" اما خانم گارسیا مال منم خیلی بد نشده "
خانم گارسیا دوباره طرح هزار قسمتی رو جلوی زین هول داد
"باید اینطوری بکشی!"زین دستاش و مشت کرد و شروع کرد به کشیدن دایره هزار قسمتی که آخرشم درست از آب در نمیومد
"آفرین ادامه بده"
داشت با مداد رو کاغذ زین میرفت تا مثلا بهش کمک کنه" نه ممنون خودم میتونم انجامش بدم"
زین گفت و کاغذ و طرف خودش کشیدمعلم داشت طرف دایانا میومد که سرش داد بزنه
چون اولا رو میز نشسته بود
و دوما طرح نمیکشید"بذار یه معامله باهم بکنیم ، من و زین اینطوری دایره برای صورت و میکشیم و شما بهمون کاری نداشته باش ... هفته دیگه باید تحویلش بدیم درسته؟ خب اگه هفته دیگه طرح ما درست از اب درنیومده بود اونموقع بهمون صفر میدی و ما دوباره از اول هرطور شما بخواین انجامش میدیم deal؟"
دایانا گفت و دستش و طرف معلم گرفت تا باهاش دست بده و خانم گارسیا باهاش دست داد"حالا شد....، زین دوباره شروع کن ایندفعه به روش خودمون"
همونطور که از رو میز پایین میپرید و رو صندلیش میشست و موهاش و با کش زرشکی رنگی که همیشه تو دستش بود موهاش و جمع میکرد گفتمعلم داشت به دوتا آسیایی که همه آرمان های طراحی کردنش و پیچونده بودن نگاه میکرد از میز فاصله میگرفت
"کارت خوب بود"
زین همونطور که به روش خودش طراحی میکرد گفت"نه بابا خواهش میکنم، راستی فقط یکم دیگه از هنر مونده تو بعدش چه کلاسی داری؟"
زین چند ثانیه فکر کرد
" اممممم فکر کنم ریاضی ""ایوللل منم همینطور میتونیم باهم بریم"
طرف کلاس ریاضی میرفتن و وسط راه معلم ریاضی رو دیدن که داشت طرف کلاس میرفت
زین تا اون و دید دست دایانا رو گرفت و محکم با خودش کشید
"بدو بدو دیره گاومون زایید دختر جون ""زین....؟"
دایانا وایستاد و زین بخاطر اینکه اون وایستاده بود مجبود شد وایسته" تو رفیقمی برای همین دارم بهت میگم ...اگه یبار دیگه فقط یبار دیگه جرعت کنی دستم و اونطوری بگیریو دنبال خودت بکشی دندونات و میزیرم تو دهنت با کمال احترام، گفتم که بدونی"
"تکرار نمیشه " زین با لبخند گفت و دایانا لبخندش و بهش برگردوند
"خب دیگه بریم" ایندفه دایانا دست زین و گرفت و کشیدش
:)
خب اینم از این
-Diana:)
KAMU SEDANG MEMBACA
pretty boy(persian)
Romansaهری پسریه که بخاطره از دست دادنه پدر و مادرش دوسته خانوادگیشون جیمز مراقبشه و هریو مثله بچه خودش دوست داره هری هرروز تویه جنگل قدم میزنه همچی خوب بود تا اینکه یه روز چیزی تویه جنگل چیزی دید ... اون چی بود؟