[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 15 ]

957 265 49
                                    

- چی داری میگی؟ کجایی؟

هیونجین از خود بی خود شده فریاد کشید. صورتش به سرعت تغییر رنگ داده بود و دچار تپش قلب شده بود. پس همه ی اون نگرانی هاش بی مورد نبودن! بلاخره توی دام پلیس گرفتار شده بود.

- رئیس ما وسط بیابونیم. اینجا به زور آنتن میده.
- هرطور شده خودتونو برسونین انبار! شنیدی چی گفتم؟

هیونجین با صدای بلندی جمله‌اش رو خطاب کرد اما با شنیدن صدای نصفه و نیمه ی جی‌یونگ، متوجه شد اتصال داره قطع میشه.
تلفن رو قطع کرد و با عصبانیت به زمین‌ کوبید. فلیکس وحشت زده به رفتار‌های هیونجین نگاه کرد و دست‌پاچه شد. نمیدونست چی‌شده و باید چکار کنه! هیونجین واقعا عصبی شده بود و عصبانیتش، شاید ذره‌ای ترس به رگ‌های فلیکس تزریق میکرد.

با شنیدن فریاد های هیونجین، سایر اعضای داخل انبار سمتش رفتن و دورش جمع شدن. همشون سعی داشتن از اتفاقی که افتاده مطلع بشن و اون وسط فقط مینهو سکوت کرده بود. دلش گواهی خوبی نمیداد. هیونجین کسی نبود که بیخودی فریاد بزنه. و همین بیشتر اون رو میترسوند!

- چیزی نشده دوستان، صبر کنید خود لوکی براتون توضیح میده.

فلیکس در حالی که سعی داشت جو رو آروم کنه، گفت و سر و صدا کمی پایین اومد.

هیونجین نمیتونست باور کنه که محموله به دست مامورا افتاده و فقط جیسونگ رو دستگیر کردن؛ یه جای این قضیه می‌لنگید و درست از آب در نمیومد.

- مامورا متوجه بار شدن

هیونجین گفت و همگی شوکه شده همدیگر رو نگاه کردن. سناریویی بدتر از این ممکن نبود! گیر افتادن محموله‌ها مصادف میشد با از دست دادن کلی سرمایه و البته افتادنشون تو یه دردسر بزرگ!

- چه بلایی سر اعضا اومده؟

سان با نگرانی پرسید. هیونجین فقط تونست سرش رو با تاسف تکون بده.

- ظاهرا فقط جیسونگ رو با خودشون بردن!

با شنیدن اسم جیسونگ، مینهو تار شدن چشماش و شل شدن عضلاتش رو حس کرد. چرا قبول کرده بود دوست پسرش رو هم وارد این کار پر از ریسک بکنه که حالا از نگرانی، بی تاب بشه؟

- با.. با جیسونگ حرف زدی؟

با زبونی بند اومده پرسید. نمیتونست روی پاهاش بایسته و سرش گیج می‌رفت. نگرانی برای جیسونگ داشت از پا درش میاورد!

- نه. بقیه بچه ها که رسیدن اصل ماجرا رو از زبون خودشون میشنویم و بعد تصمیم میگیریم چه خاکی توی سرمون بریزیم.

- چطور این جریان رو انقدر ساده تصور میکنی؟ میفهمی چیشده؟ جیسونگ رو گرفتن و هر لحظه ممکنه پلیسا بریزن توی انبار!

جونگین اینبار با طاقتی طاق شده داد کشید و باعث عصبی تر شدن مینهو شد. هر چند خودش کسی بود که به جمله‌اش زیاد هم اطمینان نداشت!

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora