Part 46

117 16 2
                                    

♠جاسوس♠

.・✫・゜・。.

پارت 46

لباسهارو از توی بسته بیرون‌آورد:هن؟؟؟...اینا چیههه؟؟؟رنگ مووو؟؟؟.....

هوووف.....به حالت آویزون رنگو آماده میکنه و به سرش میزنه..طولی نمیبره که جان دوباره باهاش ویدیو کال میگیره.....

جان با دیدن ییبو تو اون وضعیت ...پخی میزنه زیر خنده..حالا نخند کی بخند....

ییبو باخنده جان بیشتر عصبی میشد:زهرمااار...به چی میخندی هااا؟؟...

جان که به زور خندشو متوقف کرد: داری برای کی خودتو خوشگل میکنی ناقلااا...

ییبو هوفی از سر حرص کشید:جان تمومش کن اصلا اعصاب ندارم....این مسخره بازیا چیه؟ مگر رنگ موی خودم چشه ها؟...

جان:گوش کن یوبین هرچی میگن باس انجام بدی..من نمیدونم هدفشون از این کار چیه...ولی هرچی هست میدونم بی هدف ازت نمیخوان این کارو کنی..... و دوباره شروع میکنه به خندیدن....

ییبو:رو آب بخندی..من برم حموم سرم داره میسوزه...

جان:هههه برو برو..میگم حالا چه رنگی هست؟...

ییبو:من چمیدونم یه رنگ عنی مث رنگ تو هست دیگ...

جان: فقط میتونم بگم ک...رم پس کلت...

هردو خنده ای میکنن و قطع میکنن...

ییبو زیر دوش میره و رنگ روی سرشو میشوره...تمام این مدتی که زیر دوش بود فقط به فکر انتفام خون ادمای بی گناهی فکر میکرد که این آدماباعث و بانی ریخته شدنشون بودن...

سرشو بالا برد و قطره های آب با فشارصورتش ضربه میزدن....دستشو لای موهاش برد...صدای خنده تای توی سرش اکو شد...

موهاشو چنگ زد و چشماشو باز کرد:زیر لب بین دندونهای چفت شدش غرید: دیگه چیزی نمونده ...

حوله اشو تنش میکنه از حموم خارج میشه...جلوی آینه می ایسته و به ییبوی جدید نگاه میکنه سروان وانگ ییبو با موهای حنایی...بیشتر از قبل قیافش منفی میزنه...یه پوز خند گوشه لبش میشینه...

با همون حوله سمت آشپزخونه میره و برای خودش قهوه میریزه...گوشیشو برمیداره و از خودش عکس و فیلم میگیره:هووف کاش جان اینجا بود حداقل سربه سرش میزاشتم حوصلم سر نمیرفت....

جان لبخندی میزنه و سرشو تکون میده و زیر لب یه دیوث نثارش میکنه...

شیائوجان به همراه یانگ ییبورو از توی مانیتور میدیدن...

.یانگ:داره چیکار میکنه؟...

جان به زور خندشو نگه داشته بود :چی بگم...خب حوصلش سر رفته دیگه....

ییبو گوشی رو روی میز گذاشت و شروع کرد مثل دیوونه ها رقصیدن و بپر بپر کردن....

گوشیش یهو یه موزیک اروم پلی کرد...

ییبو از اون رقصش دست کشید و با یه آدم خیالی شروع کرد به تانگو رفتن و یه لبخند گشادم روی لباش بود....

یانگ و جان با دقت داشتن نگاهش میکرد....

یانگ :مطمعنی نرماله؟...

جان که دیگه سرخ شده بود و هرآن ممکن بود منفجر بشه از خنده فقط سرشو به معنی چی بگم تکون داد...

ییبو اون شخص خیالی رو خم کرد و لبهاشو روی لبهاش گذاشت...

جان با دیدن این صحنه دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و مثل بمب منفجر شد از خنده...

یانگ با چشمای گشاد به مانیتور چشم دوخته بود...

جان:ههههه ...

یانگ:زهرمااار.... خااک تو سر خودتو آدمات که همشون مثل خودتن...

جان:هههههه تو بمیری نمیدونستم اینقدر کصخلههه...

یانگ:اون از کای...اینم از این... و فقط این دوتا رو گفتم بماند که بقیه ادمایی که اوردی...فقط یکیشونو بگو که نرمال باشه.....

جان:ههههه خب مگه بده ..اینجوری به بقیه روحیه میدن...

یانگ:مرده شورتونو ببرن....

یانگ به یه نفر دستور داد تا حواسش به مانیتور باشه و خودش به همراه جان از اونجا بیرون اومدن...

جان:ولی نگفته بودی پیت هم قراره بره هااا...

یانگ:قرارن نبود بره..ولی گفت بلده چجوری ازش حرف بکشه...

جان از حرکت ایستاد ..چهرش نگران شد...خودشو به یانگ رسوند و بازوشو گرفت:مگر قرار نیست اونجا اموزش ببینه؟؟؟ یعنی چی حرف بکشن ازش؟؟..

یانگ عینکشو روی چشماش میزنه:باید اول مطمعن بشیم که پلیس نیست...اونجایی که قراره یوبین بره جای حساسیه..الکی هرکسی رو راه نمیدن..باید از پاکیش مطمعن شد...

جان:باز که برگشتی سرخونه اولت...پس اون روز توی باغ..اون حرفارو بهم زدی که خرم کنی؟؟؟...

یانگ ضربه ای به شونه جان میزنه: زیادی به این پسره اهمیت میدی...گفتم که پاک بورنش ثابت شد دیگه میشه یکی از ادمای ما...

جان:ولی اگر نتونست زیر شکنجه ها دووم بیاره چی؟؟..اگر هرچی گفت پلیس نیستمو اونا باور نکردن چی؟؟؟..

یانگ ازت خواهش میکنم بهشون بگو دست نگه دارن...یانگ به راهش ادامه داد: نگران نباش بچه ها کارشونو بلدن....

جان میدونست هرکسی نمیتونه از زیر شکنجه های اونا سالم بیرون بیاد...اونقدر نگران ییبو شده بود و استرس داشت که عرق از پیشونیش به پایین میریخت...از شدت عصبانیت میلرزید ودستاشو مشت کرده بود.....

ییبو اماده شد و از هتل بیرون زد...عینکشو روی چشماش زد و دنبال تاکسی با اون نشونی که اون مرد بهش گفته بود میگشت...در حال نگاه کردن بود که چشمش به یه تاکسی زرد رنگ با راننده کلاه سفید میخوره... اروم سمتش میره و سوار ماشین میشع...چند دقیقه بعد راننده هم سوار میشه و حرکت میکنن...

▪︎Spy▪︎Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora