سلام دوستان لطفاً قبل خوندن وت بدین🌺♥️🐣🐣
Author's pov
درحالیکه تهیونگ و جیمین شوکه شده به هم نگاه میکردن جانگکوک جوری بیخیال بود انگار داره تو کلاسش مفهوم یه آرایه ی ادبی رو توضیح میده.
-انتخاب با خودته جیمی !
جیمین نگاه مضطربشو به جانگکوک داد و ملتمسانه درخواست کرد:
-ددی... لطفاً....خواهش میکنم....این دفعرو بیخیال شو... قول میدم دیگه تکرار نشه...هقق
-میدونی که من حرفمو دوبار تکرار نمیکنم جیمین! بار بعدی دست و پام به جای زبونم حرف میزنه بیبی...
جیمین با حرف جانگکوک به تهیونگ که از ترس میلرزید نگاه مظلومانه ای انداخت که تهیونگ زیر لب گفت:
-م..منن نمیخوام کتکت بزنه جیمین... فقط قبول کن...
جانگکوک با شنیدن حرف تهیونگ قهقهی بلندی زد.
-شما بچهها واقعا برام سرگرم کننده این!!
آروم سرشو به تهیونگ نزدیک کرد و در گوشش زمزمه کرد:
-نمیخوای بگی بیام تو آقای کیم؟
تهیونگ با حس نفسای جانگکوک و بوی عطر تلخش احساس مورمور شدن داشت و نمیتونست افکارشو کنترل کنه.
-بب...بیاید تو... استاد...
با شنیدن کلمهی استاد جانگکوک دوباره بلند خندید.
-لعنتی تهیونگ چطور اینجا زندگی میکنی!! خیلی کوچیکه پسر!! فک کنم باید همینجا بشینم...
جانگکوک کت مشکی بلندشو از تنش دروورد و روی مبل نشست. اون نگاهشو از تهیونگ برنداشت و در حالیکه سه تا دکمهی اول پیرهن مشکیشو باز میکرد با تهیونگ چشم تو چشم بود. قلب پسر با دیدن حرکات جانگکوک تو سینش بیقراری میکرد. میتونست تحت تاثیر قرار گرفتنش رو احساس کنه و اصلا این موضوعو دوست نداشت. تهیونگ تونست بخشی از عضلههای سفت و درخشان جانگکوک و ببینه و بازدمشو محکم بیرون بده.
جانگکوک روی مبل نشست و دستور داد:
-شروع کن جیمین!
جیمین با دستاش دکمه و زیپ شلوار جانگکوکو باز کرد. مرد در حالیکه کمرشو بالا میداد تا جیمین شلوار و باکسرشو پایین بیاره ارتباط چشمیشو با تهیونگ قطع نمیکرد و تهیونگ نمیتونست دلیل کوفتیشو بفهمه و داشت با نگاههای شهوت انگیز مرد و چهرهی فریبندش ذوب میشد. برای اولین بار حس کرد از یه مرد خوشش اومده و به گرایش خودش اعتراف کرد و این براش بدترین حس دنیا بود.
جیمین دیک جانگکوکو آروم بیرون آورد و لیسی به سرش زد که صدای استادش در حالیکه هنوز داشت به تهیونگ نگاه میکرد بلند شد...
BẠN ĐANG ĐỌC
our little secret (Kookv)
Fanfictionاستادش هر چند دقیقه یه بار با زبونش لبهاشو خیس میکرد... چقدر این عادتش برای تهیونگ شیرین و خواستنی بود..تهیونگ دوباره اون لبهای خوش حالتو صورتی رو روی لباش میخواست. با متوقف شدن ماشین تهیونگ فهمید که رویای شیرینش تموم شده و بازم باید به خونهی کوچو...