لیسا : تهیونگ .. یکم غذا بخور .
تهیونگ : میل ندارم
لیسا : ببین خیلی وقته غذا نخور..
تهیونگ : لیسا خواهش میکنم تنهام بزار
لیسا : باشهدر بست و رفت .
پاهاش رو از رو تخت پایین آورد و قدم های نسبتا آروم به سمت حموم رفت . کجا بود پس ؟ اون حرومزاده کجا قایمش کرده بود ؟ حالش چطور بود ؟؟ این بیشتر از همه اذیتش میکرد که مبادا تیونگ بهش کاری بکنه .
شیر آب سرد رو باز کرد و یه دوش گرفت . یه سال و سه ماه و ۱۲ روزه نیست .
کجاست ؟!
یکم به آرامش احتیاج داشت و تنها یخ راه حل داشت .تهیونگ : الو .. یوگیوم کجایی ؟ دارم میرم بار میای ؟! باشه میبینمت .
لباسی تنش کرد و از خونه خارج شد
..
نور سفید
صدایی آشنا
صداش میکرد . زود تسلیم شده بود یا تا اینجا که تحمل کرده بود خودش یه معجزه بود ؟ مدت ها بود خواب میدید . سه چهار تا بچه .. صدای خنده و شادی .
= : یااااا نکنیدددد هه ههه ههه آی قلقلکم ندید خواهش میکنم .
+ : حالا که اینجوری شد بیشتر میدیممم
بعضی وقت ها تهیونگ رو هم میدید ولی کمرنگ بود و کم پیدا .. شاید فراموشش کرده یا شاید مثل واقعیت داره کم کم از ناراحتی و نبودنش دیوونه میشد .
باباش داداشش دوستاش .. همه رو دیده بود . ولی نمیخواست به این زودی دست بکشه .. باید بیشتر تلاش کنه ....
یوگیوم : بسه دیگه زیاد نخور
تهیونگ : هه .. یادته ؟! اولین بار جنی رو اینجا دیدم .. از همونننننن اولم عاشقش شده بودم ولی زندگی هیچ وقت به روی من نخندید ، همیشه کسایی که دوسشون داشتم رو از دست دادم . پدرم .. دوستام
یوگیوم : دردت رو میفهمم ، جتی از همه بیشتر من میفهمم . ولی با این کارا چیزی نمیشه تهیونگ
تهیونگ : میخوام فقط برای یک بار .. فقط برای یک بار تو این یه سال .. بدون فکر کردن بهش بخوابم . بدون فهمیدن جای خالی و سردش کنارم بخوابم . خیلی سخته .. خیلی . احساس میکنم ذره ذره جونم رو از دستم میگیرن .
یوگیوم : چی میتونم بهت بگم .. نمیدونم ولی من مطمئنم .. جنی برمیگرده اونم سالم قول میدم . اگه برنگرده بیا منو بکش .. باشه ؟
تهیونگ : باشه...
تیونگ : دکتر ؟ حالش چطوره !؟
دکتر پارک : رو به بهبوده .. ولی خیلی باید مواظب باشیم .. این مدت خیلی حساسه .. یعنی ..
تیونگ : یعنی ؟
دکتر : یعنی مریض خودش تصمیم میگیره که بمیره یا تلاش کنه تا از کما بیرون بیاد .
تیونگ : یعنی میگی خودش باید تصمیم بگیره ؟
دکتر : بله
تهیونگ : باشه برو بیرون و از دم در نامجون رو صدا کن بیاد تو .
دکتر : چشمنامجون : چیشد
تیونگ : گفت به خودش بستگی داره
نامجون : خب الان قراره چیکار کنیم ؟
تیونگ : میدونی .. به این نتیجه رسیدم که .. جنی چه به هوش بیاد چه نیاد همیشه و تا ابد از من قراره متنفر بشه .. اگه اون مال من نشه .. نمیتونه مال هیچکس بشه .دستش رو بخ سیمی که زندگی جنی رو کنترل میکرد ور به دست گرفت و خواست بکشه
نامجون : تیونگ .. صبر کن .. شاید تو رو دوست داشته باشه ؟! با گذشت زمان باهات کنار میاد و بهت عادت میکنه و کم کم عاشقت میشه .
تیونگ : واقعا ؟!
نامجون : به نظر من که اینجوریه .. پس نکن این کار رو چون خودت عذاب میکشی ...
باید هر چه زود تر کاری میکرد . وگرنه ممکن بود زندگی جنی به خطر بیوفته . شاید هنوز هم میتونست واسه دوستی که قبلا بهش مثل برادر نزدیک بود کاری کنه .. حتی اگه قرار باشه بمیره ، اینو به تهیونگ مدیون بود .
پس نقشه ای که تو سرش بود رو عملی باید میکرد .
...بعد از دو ماه و سه روز
با صدای بیبببببببببببب که از اتاق جنی اومد ، به سرعت از اتاقش خارج شد .
تیونگ : دکتررررر دکتر بیارینننننتیونگ : چیشد دکتر .. چیشددد جواب بده مرتیکه
دکتر : مژده ، خانم جنی به هوش اومدن ولی به استراحت نیاز دارم پس تا فردا لطفا وارد اتاقش نشین .
نامجون : ممنون ، تیونگ دیدی ؟ دیدی گفتم بیدار میشه ؟
تیونگ : اره ..وقت اجرا شدن نقشه بود ..
...
بازم روز کسل کننده ای بود و تنها بود . امروز قرار بود بره قبر باباش . پس لباس مناسبی پوشید و گل هایی که سفارش داده بود رو به دست گرفت و از خونه خارج شد . هوا ها گرم شده بود ولی هنوزم باد سردی میوزید . کناره ی پنجره ماشین رو باز کرد و به راه افتاد . بادی که با فشار به صورتش میخورد ، حس عجیبی بهش میداد . موهای بلند حالت دارش رو به سمت عقب هل میداد . دستی به زیر چونش انداخت .. ته ریشاش بیشتر شده بودن که . البته هنوز دو هفته بود نزده بود .
گایز ، های ..
ببخشید دیر گذاشتم یکم حالم خوب نبود ، این پارت کوتاهه ولی نگران نباشید شب یه پارت دیگه هم قراره بزارم 😉
خببب ووت بدید که بزارم ها ، ووت ندید نمیزارم 🥲
YOU ARE READING
BLACK SUIT || taennie ||
Fanfictionآروم از سر جام بلند شدم و به سمت در رفتم . آروم بازش کردم ، هیچکس نبود ، با قدم ها نوک انگشتی آروم آروم به سمت حیاط رفتم . بادیگارد ها اونطرف بودن و از فرصت استفاده کردم و دویدم ؛ ولی متوجه من شدن ، سرعتم رو بیشتر کردم ولی از بس ترسیدم که پام پیچ خو...