ولنتاینتون مبارک
اینم از هدیه من^^ یه شات از دوشاتیم
شات بعدیم خیلی زود در خدمتتون قرار میگیرهقبل خوندن بگم اسماتش بی دی اس امه^^
◇ییبو◇
ییبو خسته از آسانسور پیاده شد و وارد پنت هاوس شد. نگاهش رو به اطراف گردوند.
میز بزرگ مربع شکل قهوه ای وسط پذیرایی به چشم میخورد و کاناپه های سفید دورش چیده شده بود و آشپزخونه کنج اتاق شکل گرفته بود.
نگاه ییبو روی دیوار های تموم پنجره خونه نشست و به آسمون شب و ساختمون های شهر خیره شد.
چراغ های روشن ساختمون مثل ستاره ها برق میزدن و از اون فاصله انگار شهر و آسمون یکی بود.
نگاهش به سمت دیگه و تراس چرخید و کاناپه های روی تراس رو از نظر گذروند و سمت در وسط ساختمون رفت و بازش کرد و وارد اتاق خواب شد.
وان مشکی رنگ و جکوزی کوچیک وسط اتاق اعمال شده بود و اتاق خواب با شیشه ای از این قسمت فاصله گرفته بود و فرشته زندگیش روش به خواب رفته بود.
آروم جلو رفت و از دیوار شیشه ای مانند گذشت و روی تخت با ملحفه های سفیدش نشست و به فرشته ای که روی تخت قلت میزد خیره شد.
ژان غرق خواب آروم و منظم نفس میکشید. هنوز کت و شلوار قرمزش رو به تن داشت و به محض اینکه از سرکار برگشته بود رو تختش ولو شده بود و این رو ییبو خوب میتونست حدس بزنه.
این عادت همیشه فرشته اش بود که بعد ماموریت هاش بلافاصله استراحت کنه.. یا شاید لقب درستی نبود.. باید میگفت شیطان فرشته نماش؟
اون واقعا یه شیطان بود که با نگاه و صورت بی احساسی آدم میکشت و شکنجه میداد ولی توی تخت مثل فرشته ای آسیب پذیر بود که با التماس آغوش اون رو خواستار میشد. لب هاش بی اختیار از هم فاصله گرفتن:
-پسر قوی من
آروم خم شد و روی موهای ژان بوسه ای نشوند.
پلک های ژان خسته از هم فاصله گرفتن و گیج خواب به اون خیره شد و لبخند شیرینی رو لبش نسست و دست هاش دور گردن ییبو حلقه شد و اون رو روی خودش کشید:
-ارباب من برگشته خونه. ماموریت اینبارت زیادی طول کشید.
اخمی کرد و جدی به چشم های عشقش خیره شد تا باز خواستش کنه.
نیشخند محوی رو لب های ییبو جا گرفت و کلاهش رو بالاتر داد و لب های ژان رو کوتاه و آروم اسیر کرد و مکید و عقب اومد:
-ببخشید فرشته کوچولوم. طعمه اینبارم زیادی باهوش بود.. باید با دقت شکارش می کردم تا مشکلی به باندمون وارد نشه. میدونم که این باند چقدر برات عزیزه.
-نه عزیز تر از تو!
ژان خودش رو از آغوش ییبو در اورد و نشست و به بدنش کش و قوس داد و آروم لباس هاش رو از تنش بیرون اورد و همونطور که از اتاق بیرون میرفت لباس هاش رو به اطراف پرت کرد و طرف جکوزی رفت و آروم واردش شد.
YOU ARE READING
One Shots
Romanceتموم وان شات هام رو میتونید از این قسمت ببینید و بخونید^^ ━━━━━━━━━━━ ⋆◦『@YizhanStories🥷🏻"』⋆◦