سلام بچه ها اینم از پارت دهم🐣♥️وت و کامنت یادتون نره.
Author's pov
تهیونگ گیج و سردرگم بود. بین دریای سوالات بدون جواب ذهنش غرق شدهبود. جواب هیچکدومو نمیدونست.... اینکه چرا داره به دوستش خیانت میکنه؟....اینکه چرا به استادش با وجود چیزایی که راجع بهش میدونه کشش داره؟.... و مهم تر از همه اینکه چطور به همجنس خودش علاقه نشون داده؟
لباساشو پوشید....باید به دانشگاه میرفت.... دوباره همون کلاس لعنتی با استاد فریبندش....با وجود اتفاقایی که شب قبل بینشون افتاده بود نمیدونست چطور باید رفتار کنه....مثل همیشه جای خودشو کنار تنها دوست صمیمیش تو کلاس،جیهوپ،پیدا کرد و متوجه شد دختری که اضطراب از چهرش میبارید داره با دوستش حرف میزنه.
-جیهوپ نمیتونم دیگه من باید بهش اعتراف کنم....
-یسول اون استادمونه.... قرار نیست این قضیه به جاهای خوبی کشیدهشده... اخلاقشم که سگیه! آخه میخوای چیکار کنی دختر؟
-نمیدونم ولی با تمام وجودم حس میکنم که اون مرد رویاهامه جیهوپ....من پیداش کردم!
جیهوپ که اصلا متوجهی حضور تهیونگ نشده بود با خنده گفت:
-همه همینو حس میکنیم یسول!
چهرهی دختر رو به روش درهم شد و با عصبانیت گفت:
- جیهوپ!!! تو واقعا آدم مناسبی برای مشورت دادن به کسی نیستی... اگه به جای تو یه سیبزمینی رواین صندلی کوفتی نشسته بود راهکارهایبهتری بهم میداد!
-چیکار کنم یسول!! تو به حرفم توجهی نمیکنی!! من میگم این کار اشتباهه! میخوای بری بهش چی بگی هان؟
دختر با ناراحتی سرشو پایین انداخت و جیهوپ ادامه داد:
-اوه استاد جئون هنوز دو هفته از ترم لعنتی میگذره ولی من حس میکنم تو مرد رویاهامی! خنده دار نیست؟
-جیهوپ من قرار نیست اینجوری بهش اعتراف کنم...
جیهوپ با تمسخر جواب داد:
-آهان قراره بهش بگو استاد تو شاهزادهی سوار بر خر سفیدمی؟ نه.... شایدم بگی استاد اگه بهم نمره بدی و پاسم کنی قول میدم بهت بدم!!
دختر با کلافگی جواب داد:
- خفه شو! فقط خفه شووو وقتی دهنت بستش جذابتری!
دختر با عصبانیت از کنار جیهوپ رفت. انگار اون تازه متوجهی حضور تهیونگ شدهبود.
-اوه ته! اینجایی ؟ ببخشید اینقد درگیر مشاوره دادن به این دختره بودم اصلا ندیدمت... ببینم ته به نظرت دخترای کلاس واسه صبحونه چی میخورن؟ مغز خر؟
یا عن منو؟ اینا چرا اینقدر علاقه دارن از ک. یر استادشون برن بالا نمیفهمم!!
YOU ARE READING
our little secret (Kookv)
Fanfictionاستادش هر چند دقیقه یه بار با زبونش لبهاشو خیس میکرد... چقدر این عادتش برای تهیونگ شیرین و خواستنی بود..تهیونگ دوباره اون لبهای خوش حالتو صورتی رو روی لباش میخواست. با متوقف شدن ماشین تهیونگ فهمید که رویای شیرینش تموم شده و بازم باید به خونهی کوچو...