𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐃𝐚𝐲

79 19 5
                                    

نگاهی به ساعت مچیش انداخت، عقربه ها ساعت ۷ صبح رو نشون میدادن ، هنوز نیم ساعت وقت داشت،تصمیم گرفت از این هوای ابری لذت ببره و تا کافه مورد علاقش که با محل کارش فاصله زیادی نداره پیاده مسیر رو طی کنه، بعد از اینکه مطمعن شد در رو درست قفل کرده ، هنذفریشو از جیب پالتوی قهوه ای رنگش در اورد و به گوشیش وصل کرد و اهنگ
مورد علاقشو پلی کرد
[ Heize , On Rainy day ]
بعد از چند دقیقه به مکان مورد نظرش رسید
روبروی در شیشه ای کافه ایستاد ،هنذفریش رو از گوشش در اورد و توی کیفش گذاشت و
مشغول صاف کردن کتش شد
بعد از اینکه مطمعن شد ظاهر اراسته ای داره ، در رو به جلو هل داد و وارد کافه شد
فضای کافه مثل همیشه گرم و صمیمی بود با این تفاوت که امروز از همیشه شلوغ تر بود ، با
چشماش دور تا دور کافه رو رصد میکرد تا بتونه میز خالی پیدا کنه ولی جای خالی نبود، گوشه دیگه ای از کافه، پشت صندوق برادر کوچیکترش -جیسونگ- درتلاش بود بدون ایجاد مزاحمت برای بقیه مشتری ها با تکون دادن تمام اعضای بدنش توجه جیسو رو جلب کنه اما جیسو متوجه نمیشد ، به ناچار تقریبا بلند گفت :"نوناااا" ، و همین کافی بود تا چندین جفت چشم به گارسون پشت صندوق زل بزنن، در حالت عادی هم
چهره‌ش باعث میشد که مورد توجه باشه و هیچی بیشتر از این اونو ازار نمیداد
اما همین ویژگیش باعث شده بود بتونه توی کافه به عنوان گارسون استخدام شه ،
خوشبختانه جیسو متوجه حرکاتش شد و به طرفش حرکت کرد
جیسونگ خواست سلام کنه که جیسو با کلافگی پرسید " میز خالی نیست؟"
جیسونگ در جوابش سرشو به نشونه نه تکون داد و گفت "تو تنها کسی نیستی که به سرت زده توی این هوای خوب به کافه بیای
جیسو ضربه ارومی به پشت جیسونگ میزنه و میگه : "اومدن به کافه کار هر روزمه، اونا به سرشون زده بیان اینجا، نمیتونی جای خالی برام پیدا کنی؟"
جیسونگ با سرش به میزی که در کنج کافه قرار داشت اشاره کرد
جیسو با چشمای بهت زده به جیسونگ خیره شد و گفت "حتی فکرشم نکن" ، اتفاق ها و
ابروریزی های اونروز مثل فیلم از جلوی چشمم رد شدن ...
***
با اخم به پسرعینکی که روی میز روبرش نشسته زل زده بود ، حتی اسمشم نمیدونست ،
مسئله همین بود ، اگه شناخت کوچیکی ازش داشت فکرش اینقدر درگیر نمیشد
هر وقت به کافه میومد اون پسر همونجا بود ، حتی یبار که کیف پولش از دستش افتاد ، اون
خم شد و کیف پول رو با لبخند بهش تحویل داد ، با همه این اتفاقا فقط میتونست به یه نتیجه
برسه "اون پسر از من خوشش میاد"
جیسونگ با تعجب بهش نگاه کرد و گفت "چی؟آقای جانگ رو میگی؟"
بدون اینکه به جیسونگ نگاه کنه زیرلب گفت "پس اسمش اینه"
از این موضوع ناراحت نبود ، بلکه از نظرش اون پسر با عینکش زیادی کیوت بود ، شناختی از اخلاقش نداشت ، روی کسی که نمیشناخت کراش داشت بخاطر چهره کیوتش ، درست مثل نوجونی هاش ، بدش نمی اومد بعد مدت ها دوباره وارد رابطه بشه، البته در صورتی که اقای جانگ زودتر بهش اعتراف کنه
از جاش بلند شد و به سمت آقای جانگ حرکت کرد ،اون مرد یا همون اقای جانگ ، به جیسو نگاه میکرد ، از همون موقع که بلند شد
درست وقتی که جیسو بالای سرش بود ، نگاهشو دزدید و مشغول خوردن نون و مربای مورد علاقش شد ، جیسو دست به سینه شد و رو به مرد گفت :"ببخشید ، میشه دیگه دنبالم نیاین؟این روش
ابراز علاقه نیست اگه ازم خوشت فقط بهم بگو اینکارت مزاحمته!"
جیسو این جمله رو درست وقتی گفت که اقای جانگ گوشه ای از ساندویچش رو گاز زده بود،
بدون هیچ حرکتی با تعجب به جیسو زل زد و ثانیه ای بعد به بخاطر خنده و سرفه همزمان،
تیکه های نون و مربای توی دهنش ، روی دامن سفید رنگ جیسو و بخشی از لباس زردش
پاشیده شد
جیسو فرصتی برای واکنش دادن نداشت ، جیسونگ که از اول شاهد اون دونفر بود ، با دیدن این صحنه از خنده در حال گاز زدن زمین بود اقای جانگ دستپاچه از جاش بلند شد و با برداشتن دستمال روی میز مشغول تمیز کردن دامنش شد
جیسو هیچی نمیگفت تقریبا مغزش قفل شده بود ، لباسش رو دیروز خریده بود و فکر اینکه
قراره لکه قرمز رنگ مربا تا ابد روی دامن و لباس عزیزش بمونه اونو به جنون میرسوند و از طرفی قلبش بهش اجازه انجام کاری نمیداد
حالا جیسونگ هم بهشون ملحق شده بود و با دادن چندتا دستمال تمیز به اقای جانگ ، سعی
میکرد کمک کنه ، نگاهی به صورت جیسو انداخت ، چشمایی که تا جای ممکن گشاد شدن ، دهن باز و اویزون ، با دیدن این قیافه لحظاتی رو به یاد اورد که جیسو ازش عصبانی میشد و اخرش اتفاق خوبی براش نمی افتاد ،عالیه اقای جانگ تا ۵ ثانیه دیگه بیشتر زنده نمیمونه ، همونجور که جیسونگ پیش بینی کرده بود ، دستای جیسو روی سر اقای جانگ که فاصله کمی با رونش داشت و مشغول تمیز کردن دامنش بود فرود اومد ، و همراه کشیدن موهای اون مرد بخت برگشته ، الفاظ رکیکی رو نثارش کرد ، قلبش شکست خورد و علاقهش به اقای جانگ رو
فراموش کرد ، تنها کاری که اقای جانگ میتونست بکنه تکون دادن سرش در جهت حرکت دستای جیسو بود
تا سوزشی که روی سرش احساس میکرد رو کمتر کنه ، جیسو قصد نداشت بیخیال بشه و جیسونگ میدونست اگه به اقای جانگ کمک کنه ، نفر بعدی که قراره موهاش کنده شه خودشه ، تنها کمکی که میتونست توی اون لحظه به اقای جانگ بکنه رو انجام داد و خیلی سریع عینکش رو از صورتش برداشت تا مانع شکشتنش بشه و بعد کنار ایستاد و گیس کشیه جیسو رو تماشا کرد
اقای جانگ در حال التماس کردن بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، لحظاتی بعد
سرش به میز کوبیده شد ، جیسو سر اقای جانگ رو روی میز گذاشت ، جوری که اقای جانگ فکر کرد الان قراره سرش قطع بشه
اما با حس مایع خنکی روی کمرش ، سرش رو به عقب چرخوند تا ببینه چه بلایی داره سرش
میاد ، حدسش درست بود
جیسو در حال ریختن همون مربای قرمز رنگ روی لباس سفیدش بود
***
جیسونگ درحالی که میخواست از جیسو دور بشه گفت : "پس قید صبحونه خوردن رو بزن ، روز خوش خانومِ ک..." لحظه های اخر جیسو بازوشو گرفت و ملتمسانه گفت :
"باشه باشه قبوله ، برو بهش بگو"
جیسونگ باشه ای گفت و از جیسو دور شد
به سمت همون میز رفت ، اون میز اقای جانگ بود
مدت زیادی از صحبتای برادرش با اقای جانگ نگذشته بود که با اشاره جیسونگ متوجه شد
میتونه روی اون میز بشینه
با قدم های کوتاه به میز نزدیک میشد
توی صورتش چندین حالت دیده میشد ، عذاب وجدان، خجالت ، شرمندگی ، بخاطر یه شک
مسخره کلی دردسر برای اقای جانگ درست کرده بود
و بدتر از همه ، "جانگ هه این" الان مدیر بخش حساب داری و سونبه‌ش میشد
زودتر از چیزی که فکر میکرد به میز رسید
ظاهرش مثل همیشه بود، لباس استین بلند سفید یقه دار و شلوار مشکی و کتی که روی تکیه گاه صندلی انداخته ، برعکس جیسو که هرروز با یه لباس جدید وارد جامعه میشد
هه این مشغول کتاب خوندن بود و بدون اینکه به جیسو نگاه کنه ، لبخندی زد و با دستش
اشاره کرد که بشینه
جیسو بدون ایجاد سر و صدا روی صندلیش نشست و همونجور ساکت موند ، اگه بجای هه این یه نفر دیگه بود قطعا سر صحبت رو باز میکرد، ولی الان شرایط فرق داشت
هنوز بینشون سکوت برقرار بود تا اینکه هه این کتابشو محکم بست و جیسو با وحشت به هه این نگاه کرد ، هه این با دیدن واکنش جیسو خندش گرفت ، جیسو تمام تلاشو میکرد سکوت کنه و دست مشت شدشو به سمت دهن هه این نبره ، اما هه این قصد داشت اون دخترو کمی اذیت کنه بعد از مدتی جیسونگ به سمت میزشون اومد و از جفتشون پرسید چی میل دارین ؟
هردوشون هم زمان گفتن : "مربای توت فرنگی با نون تست"
جیسو و هه این بهم زل زدن ، و هه این دوباره خنده ای زد ، و این داشت روی مخ جیسو
میرفت
جیسونگ همونجور که داشت سفارشو می نوشت گفت : "معذرت میخوام ولی فقط به اندازه یک نفر مربای توت فرنگی داریم ، میتونین با همدیگه شریکی بخورید؟"
جیسونگ میدونست قرار نیست هیچکدومشون کوتاه بیان
جفتشون عاشق مربای توت فرنگی ان
منتظر بود یکی شون حرفی بزنه ولی اون دونفر بهم زل زده بودن ، توی نگاه جفتشون "عمرا بزارم تو مربا رو بخوری" دیده میشد
جیسونگ با لبخند گفت : "هرچه سریعتر فکراتونو بکنین و خبرم کنین چون ممکنه همین یدونهرو یه نفر دیگه..."
هه این و جیسو وسط حرف جیسونگ پریدن و باهم گفتن "همون یدونه کافیه" با اینکه
میدونستن کافی نیست...
جیسونگ باشه ای گفت و به محض رفتنش
جیسو با خشم به هه این زل زد و گفت : "به نفعته بزاری من اون مربای لعنتی رو بخورم"
هه این با پوزخندی زد و به اول به پایین و بعد با چشمایی که ذره ای با نگاه های قبلش
شباهتی نداشت رو به جیسو گفت : "من هرروز برای خوردن این مربا به اینجا میام و ازم میخوای بدمش به تو؟"
جیسو با پوزخندی بلند تر از پوزخند هه این گفت : "باز میخوای بحث قبلی رو پیش بکشی؟
صدبار گفتم فهمیدم که به من علاقه ای نداری! و هرروز برای خوردن اون مربای کوفتی به
اینجا میای"
جمله اخرو با صدای بلند گفت ،جوری که چندین سر به طرفشون چرخید ، جیسو سرشو بین دو دستاش قرار داد و چشماشو بست
میتونی اروم تر صحبت کنی و کسی
حالت چهره و نگاه هه این تغییر کرد ، همینطور لحنش : "که این بحثو پیش کشید تویی ، در ضمن ، من کی گفتم که علاقه ای بهت ندارم؟"جمله اخر رو با پوزخند گفت
جیسو بهت زده به هه این زل زد
و گفت : "چی؟"
هه این متقابلا به جیسو زل زد :" انتظارشو نداشتی؟"
جیسو همچنان فکر میکرد این فقط یه شوخی برای اذیت کردنشه ، توی همون لحظه جیسونگ با سینی که حاوی چندتیکه نون تست به همراه مربا توت فرنگی
بود سر رسید و محتویات سینی رو ، روی میز چید جیسونگ در حین چیدن ، به جیسو نگاه کرد ، نگاه معتجب جیسو روی هه این قفل شده بود به محض اینکه جیسونگ ظرف مربا رو وسط میز قرار داد ، هه این توی یک حرکت مربا رو جلوی خودش گذاشت
جیسو هنوز ری اکشنی نشون نمیداد
جیسونگ با نگرانی دستشو با کمی فاصله جلوی صورت جیسو تکون داد و چندبار پشت سرهم صداش زد
اما حواس جیسو پرت تر از اینا بود و در اخر جیسونگ بشکنی زد و جیسو به خودش اومد و اول به جیسونگ و بعد به هه این که درحال خوردن مربا بود نگاه کرد
چندثانیه طول کشید تا متوجه اتفاقای اطرافش بشه و هنوز حرف هه این رو باور نمیکرد و فکر میکرد شوخیه ، اخه کدوم مردی عاشق زنی میشه که به چندین روش سامورایی اونو مورد لطف قرار داده؟
"جیسونگ که نگران جیسو بود سرشو کمی به طرف جیسو خم کرد و گفت : "نونا خوبی؟
جیسو بدون توجه به جیسونگ رو به هه این گفت : یبار دیگه بگو چی گفتی
هه این که الان در حال گذاشتن اولین نون تست اغشته به مربا توی دهنش بود گفت : "گفتم
که ازت خوشم میاد"
اینبار نوبت جیسونگ بود که از تعجب خشکش بزنه ، آخرین نفری که میتونست از جیسو
خوشش بیاد اقای جانگ بود ، دلش میخواست توی اون لحظه چیپس و پفک به دست بگیره و
شاهد دعوای جدید خواهر عزیزش با اقای جانگ باشه
جیسو به طور جدی گفت "پس ثابتش کن ، مربا رو بده من"
هه این تیکه نونش رو توی ظرفش برگردوند و مستقیم توی چشمای جیسو نگاه کرد و ادامه
داد :" جیسوشی ، من واقعا دوستت دارم ، درواقع اینجور فکر میکنم ولی ... مربا رو بیخیال شو ، اصلا تقسیمش میکنیم خوبه؟"
همه چیز برخلاف انتظار جیسونگ بود ، اون منتظر یه عاشقانه لوس نبود ، پس به جفتشون نگاه کرد و ازشون دور شد ، توی نگاه اخرش "اَه اَه چندش" دیده میشد ، هرازگاهی سرشو برمیگردوند تا در صورت وقوع دعوا سریع خودشو به اونجا برسونه ، دیدن دعوای جیسو و اقای جانگ از رسوندن خدمات به مشتری های کافه براش جذاب تر بود
هه این همچنان در تلاش بود که ثابت کنه جیسو رو دوست داره ، بدون اینکه ذره ای بهش مربا بده ، جیسو هیچی نمیگفت ، خوشحال بود فقط بیانش نمیکرد ، مربا رو بهونه کرده بود که به هه این
زود جواب مثبت نده ، توی مدتی که هه این رئیس جدید بخش حسابداریشون بود ، با رفتار و اخلاقش اشنا شده بود ، هرچند بخاطر اون ابروریزی ازش فاصله میگرفت ، اما حواسش بود، چه حسی بهتر از این که کراشت بهت پیشنهاد بده؟ چیزی که همه ارزوشو دارن
هه این وسط صحبتاش نگاهی به جیسوی ساکت انداخت ، متعجب بود که چیزی نمیگه ، ولی لبخند بزرگی روی لبای جیسو بود ، خنده ریزی زد و صحبتشو قطع کرد و سرشو نزدیک
صورت جیسو برد
جیسونگ همیشه در صحنه حاضر از پشت صندوق حواسش به اون دونفر بود و جوری که فقط
"خودش بشنوه میگفت "آفرین همینههه ببوسش ببوس"
اما بازم قرار نبود همه چیز به میل جیسونگ باشه و به این نتیجه رسید خالی کردن خونه برای اون دونفر رو خودش باید به عهده بگیره و بیخیالشون شد و بکار خودش مشغول شد
هه این توی همون حالت به جیسو زل زده، فاصله بین صورتاشون در کمترین حالت ممکن بود ، هدفش از اینکارو کاملا فراموش کرده بود ، میخواست جیسو رو بترسونه ولی مجذوب چهره غرق در فکر جیسو شده بود
نزدیکتر شدن صورت هه این باعث شد جیسو به خودش بیاد و ناخوداگاه سرشو به عقب بکشه ، هه این توی همون حالت موند به بازم به جیسو خیره شد ، به وضوح سرخ شدن گونه های جیسو رو میدید ولی اینبار اثری از اون خنده قبلی نبود ، انگار جیسو بین دوراهی گیر کرده باشه
چندین ثانیه بینشون سکوت حاکم شده بود و هه این قصد نداشت دست از زل زدن برداره،
جیسو رسما زیرنگاه های هه این اب میشد
درست زمانی که هه این قصد صحبت کردن داشت جیسو دستشو کمی بالا اورد و نگاهی به ساعت مچیش انداخت و شتاب زده گفت : "سونبه ساعت از ۷ و نیم گذشته"
هه این با عجله دست جیسو رو کمی به طرف خودش کشید و با دیدن عقربه های ساعت که
۷:۴۲ رو نشون میداد خشکش زد ، فقط ۳ دقیقه وقت داشتن ، تاخیر بیشتر از این مساوی بود با کم شدن حقوق و چیزی نبود که اون دو نفر میخواستن جیسو با عجله از جاش بلند شد و گفت "سونبه عجله کن" و خیلی سریع به سمت در خروجی دوید ولی روبروی در ورودی متوقف شد ، هه این بعد گذاشتن هزینه صبحانهشون روی میز به جیسو ملحق شد و بعد از دیدن
اسمون بارونی ، دستی توی موهاش به نشونه کلافگی کشید، بهتر از این نمیشد، اما الان نباید
وقتو هدر میدادن ، کتش رو در اورد و با انداختن کت روی سر جیسو و خودش ، مثل چند دقیقه پیش فاصله صورتاشونو کم کرد و بدون معطلی دست جیسو رو کشید و اونو مجبور به دویدن کرد
الان تنها چیزی که هه این میشنید صدای قهقهه جیسو بود که با صدای بارون ترکیب شده بود ، و این حالا فهمیده بود این صدارو به هرچیزی ، حتی مربای توت فرنگی ترجیح میده

𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐃𝐚𝐲Where stories live. Discover now