پابلیش شدن پارت ها زود به زود شده،دیگه احساس نمیکنم باید سلام بدم😂ولی سلام.
مثل همیشه حمایت کنید،ووت میدید ممنون میشم کامنت هم بذارید🤍🌾🙆🏻♀️✨___________________________________________
"جونگکوک"
یقه پیراهنم و گلوم و صاف کردم و داخل آسانسور رفتم و کنارش ایستادم،در دوباره بسته شد و لیسا با تعجب به من نگاه میکرد.
_چیزی میخوای بگی؟
لیسا:میتونستی صبر کنی من برم بعد سوار بشی!
خنده بی صدایی کردم و کاملا به سمتش برگشتم و گفتم:میخواستم حرف بزنیم.
شاید از اون استایل هایی هستی که بعد رابطه،سرد رفتار میکنن ولی اینش به من مربوط نیست،وقتی دیشب قبول کردی و الان ناراضی هم بنظر نمیایی،نمیتونی اینجوری رفتار کنی و وانمود کنی همه چی به خواست من بوده!با رسیدن اسانسور به پارکینگ و تموم شدن حرفم،بیرون اومدم و چند قدمی بیشتر به سمت ماشینم برنداشته بودم که صدای بلندش و شنیدم.
لیسا:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی.
برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟!
خنده دندون نمایی کرد و در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش که توی نزدیک ترین پارکینگ به در آسانسور پارک شده بود و باز کرد و با اشاره به پایین تنم گفت:چون اون موقع نمیدونستم انقدر کوچیکه.
سوار شد و گاز داد و بیرون رفت،انقدر از حرفش حرصی و شوکه شده بودم که دهنم باز مونده بود، شروع به خندیدن کردم و فکم قفل کرده بود.
اون دختره ی....چی گفت؟چشم هامو با اعصبانیت بستم و چنگی به موهام زدم.
به سطل اشغالی که کنار ستون بزرگ داخل پارکینگ بود لگد محکمی زدم که صدای دادم بلند شد.
انگشت های پام بی نهایت درد گرفته بود و لنگون به سمت ماشین خودم رفتم و از حرص بلند تر داد کشیدم.
لعنت به همه چی!
اه!"چه یونگ"
دست مینا رو فشردم و با لبخند بزرگی که از رضایت روی لبم بود از کافه اش بیرون زدم.
بلاخره میتونستم با جیمین بیشتر حرف بزنم،عینک دودی که روی سرم بود و جلوی چشم هام گذاشتم و برای تاکسی دست تکون دادم.
میخواستم هر چه سریع تر خودم و به دانشگاه برسونم تا به جیمین خبر بدم.در ورودی دانشگاهو رد کردم و وارد محوطه شدم و مستقیم به سمت کافه دانشگاه رفتم،به احتمال خیلی زیاد اونجا بودن.
چشم چرخوندم و نه جیمین و نه حتی دوستاش نبودن،پوفی کشیدم و بیرون اومدم،با رد شدن ماشین جونگکوک و رفتنش به سمت در خروجی چشم هام درشت شد و دقیقا نمیدونم چه فکری کردم ولی برای ایستادنش شروع کردم به دویدن و وقتی که کامل بیرون رفت با نفس نفس ایستادم.
لعنتی،میتونستم ازش شماره جیمینو بگیرم!
البته فقط ماشینش شبیه بود،مطمئن نبودم خود جونگکوک بود یا نه.
با صدای میون از پشتم،برگشتم و دیدم که با تعجب بهم زل زده.
میون:چه یونگا!!!اینجوری اومدی دانشگاه؟!
سری تکون دادم و گفتم:امروز کلاس نداشتم!
اهانی گفت و نزدیک تر اومد و گفت:پس چرا اومدی؟!اونم با این تیپ!
خب راست میگفت،یجورایی لباسی که تنم بود مناسب دانشگاه نبود و بیشتر بدرد مهمونی میخورد ولی من آنقدر هیجان داشتم به جیمین زودتر بگم که این موضوع برام اهمیت نداشته باشه!
پس فقط در جوابش شونه بالا انداختم و گفتم:پارک جیمینو ندیدی؟همون دوست اونوو و جونگکوک که باهاشون تو تیم بازی نمیکنه.
یکم فکر کرد و گفت:فکر کنم توی سلف بود!
چرا خودم نفهمیدم؟وقت ناهاره،مسلما یا کافه اس یا سلف!
پا تند کردم و دوباره شروع به دویدن کردم و با صدای بلند ممنونی به میون گفتم،به سمت سلف دویدم ولی قبل از اینکه بخوام وارد بشم جیمینو دیدم که همراه اونوو،کنار نیمکتی ایستاده بود و حرف میزدن.
با خوشحالی از اینکه بلاخره دیدمش،اومدم راهم و عوض کنم و به سمت راست برم که مچ پام پیچ خورد و سنگی که پا روش گذاشته بودم،از زیر پام در رفت...
و من بودم که با صورت به سمت زمین پرت شدم و دنبال چیزی بودم تا جلوی زمین خوردنم و بگیرم."جیمین"
دسته بیشتری از چمن هایی که روش نشسته بودمو کندم و توی هوا پرت کردم که اونوو گفت:حالا میخوای چیکار کنی با این اوضاع؟!
جونگکوک و مادرم تازه رفته بودن و با حرف هاشون روانمو به هم ریخته بودن.
مادرمو با خودش به دانشگاه آورده بود تا با من حرف بزنه و بهم گفت اگه به خونه برنگردم،جایی که توش زندگی میکنم و آتیش میزنه!
ظاهرا پدرم ساختمان و زیرزمین و براش خریده بود!کلافه بلند شدم و لگدی به سنگ ریزه های روی زمین زدم و جلوی نیمکتی که اونوو،نشسته بود ایستادم:نمیدونم،شاید اصلا برم یجا گم و گور شم،شاید اون موقع دست از سرم برداشتن.
همین که حرفم تموم شد اونوو با چشم های گرد بهم خیره شده بود،اول فکر کردم بخاطر اینکه گفتم گم و گور شم اینجوری شده ولی داشت به پشت سرم نگاه میکرد،با صدای جیغی که شنیدم برگشتم و منم به پشت سرم نگاه کردم.
که کاش اینکارو نمیکردم...
پایان
*****
اتفاقات بعدش بستگی به دیدتون داره که مثبت باشه یا منفی😭😂
ووت و کامنت فراموش نشه🙆🏻♀️❤️
YOU ARE READING
Badboy,Badgirl{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #پسربد_دختربد ◉ ژانر:عاشقانه_دانشگاهی_اسمات • ◉ قسمتی از فیک: لیسا در حالی داد میزد از پشت سرم گفت:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی. برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟! در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش ک...