Part 51

69 19 0
                                    

جان به آرومی بوسه ای به لب ییبو میزنه و آروم لب هاشو از لب های ییبو جدا میکنه..

با انگشت شصتش گونه ییبو رو لمس میکنه وبا چشمای خیس بهش نگاه میکنه...


♠جاسوس♠

.・✫・゜・。.

پارت 51

بوسه ای عمیق و طولانی روی پیشونیش میکاره....

سرشو روی سینه ییبومیزاره و دستاشو دوطرف بدنش ..

هنوز بدن ییبو سرد بود اشکهاش هنوز صورتشو خیس میکردن نا امید شده بود با صدای گرفته و ملتمسانه و لرزان :بین...ترکم نکن،اینجوری منو تنها نزار..اگر تو بری من میمیرم...بهم رحم کن...من توی این دنیا به جز تو هیچکسو ندارم...تنها بودم اومدی از تنهایی دراومدم...حالا وقتش نیست بری..

با مشتش اروم به سینه ییبومیزد:وقتش نیست نیست نیییست...‌...

نزدیک طلوع افتاب شد.. جان روی بدن یییو به خواب رفته بود...

با یاد اوری چیزی چشماشو باز کرد.اروم بین رو زیر لب گفت..

شتابان سرشو از روی بدن ییبو برداشت..

با دستش صورت و بدن ییبورو لمس کرد...

لبخند پهنی روی صورتش نشست:خدایا شکرت...خدایا شکرتتت...

دست ییبورو میگیره :ممنونم که تنهام نزاشتی...

از روی تخت بلند میشه روبه روی آینه قرار میگیره اخمی بین ابروهاش نشست و نفسشو با عصبانیت بیرون داد..

پیرهن چهارخونه ای از توی کمد برداشت و پوشید به آینه نگاه میکرد و دکمه هاشو میبست از عصبانیت دستاش میلرزیدن اخرین دکمه پیرهنشو بست..دستاشو مشت کرد...یه نگاه از توی آینه به ییبو میکنه..... از خونه خارج میشه سوار ماشین میشه و به سرعت حرکت میکنه که صدای جیغ لاستیکاش بلند میشه... سرعتش زیاد بودجوریکه ماشین لرزش میکرد...فرمونو محکم فشار میداد و با عصبانیت دنده عوض میکرد...ماشینو جلوی یه ساختمون بلند پارک میکنه..

از ماشین پیاده میشه به بالای ساختمون نگاهی میکنه و دستاشو مشت میکنه...وارد ساختمون و بعد آسانسور میشه طبقه مورد نظر رو میزنه.... بعد از چند ثانیه از آسانسور بیرون میاد..وارد یه سالن میشه...

جان بدون حرفی سمت اتاقی میره منشی با دیدنش از جا بلند میشه:آقای شیائو لطفا صبر کنید..رئیس جلسه داره..اقای...

جان بدون توجه در اتاقو باز میکنه...

منشی:آقای رئیس باور کنید من بهشون گفتم..

پیت:اشکالی نداره...

جان نگاهی پر از خشم به پیت میندازه دستای مشت شدشوفشار میده...

پیت با لبخند:شیائوجان خیلی به موقع اومدی...

جان سمت پیت میره..

▪︎Spy▪︎Where stories live. Discover now