آلفا انقدر به بوسیدن لب های پسر زیرش ادامه داد تا بالاخره اون هم نفس کم بیاره و با باز شدن دهنش بتونه به قلمروی داخلش حمله ور بشه.
مچ هاش رو رها کرد و اینبار پنجه هاش رو میون انگشت های سردش قفل کرد. پای راستش رو میون پا های آلفای کوچک تر جا داد و رونش رو به عضوش فشرد تا بیشتر تحریکش کنه. با این حرکتش ونهان از جا پرید و سعی کرد با نزدیک کردن زانو هاش به هم دیگه جلوی پیشروی پسره ی خدا لعنت کرده رو بگیره.
آلفای بزرگ تر لب هاش رو از روی پاستیل هایی که مشغول گاز گرفتنشون بود برداشت و نفس نفس زنان گفت:
-میگن سکس دو تا آلفا مثل جنگیدن توی جهنم میمونه!... دلم میخواد امتحانش کنم!
پسر کوچک تر سرش رو به سمت راست چرخوند و معترض گفت:
-بـ- به من چه عوضی!... برو بـ- با یکی دیگه امـ- تحانش کن!... دست از سرم بردار مادر فاکر لعنتی!
سر آلفای بزرگ تر توی گردنش رفت:-به نفعته فرومون هات رو آزاد نکنی... یهو دیدی همه خبردار شدن و اومدن اینجا!... اونوقت کراش عزیزت توی این وضعیت میبینتت!
بی رحمانه زمزمه کرد و گاز ریزی از پوست برنزه ی گردنش گرفت. پلک های ونهان محکم روی هم فشرده شدن و لب پایینش به وسیله ی دندون هاش مورد حمله قرار گرفتن.
سونگجو دست هاش رو رها کرد، زیپ یونیفرم پسر زیر دستش رو پایین کشید، زیرپوش سفیدش رو بالا زد و اینبار سراغ نیپل های نسکافه ای براق و هوس انگیزش رفت، ونهان یه آلفا بود، مثل امگا ها ظریف و کیوت نبود و مثل اونا هم هورنی و خیس نمیشد. با اینکه سیکس پک نداشت، اما دور کمر و شونه هاش پهن بود و چند جای زخم ریز هم روی بازوی راست و کمی گوشت اضافه هم روی آرنجش به چشم میخورد.
با کشیده شدن زبان داغ سونگجو روی نیپل سفت شده ش با هر دو دست جلوی دهنش رو گرفت! این چه جهنمی بود؟ سونگجو داشت چیکار میکرد! ونهان واقعا سونگجو رو مثل دوست خودش میدونست! کسی که کنارش بود و کمکش میکرد!
آلفای بزرگ تر ناگهان روی زانو هاش بلند شد، با خشونت بدن پسر زیرش رو چرخوند، شلوار و باکسرش رو پایین کشید و انگشت اشاره و فاکش رو توی دهان خودش فرو برد، دلش نمیخواست ونهان ببینه که تا چه حد زده بالا و به همین خاطر هم باید زود تمومش میکرد!
وقتی از خیس شدن انگشت هاش مطمئن شد از توی دهنش بیرونشون آورد و ناغافل درون حفره ی آلفای کوچک تر فرو برد!
پسر کوچک تر ساق دستش رو با تمام قدرت گاز گرفت اما این کار فقط فریادش رو تبدیل به ناله ای دردناک کرد، لب های سونگجو به گوش های سرخش چسبید و زمزمه کرد:
-فکر کن به جای من بوی عزیزت داره به فاکت میده، صورتم رو که نمیتونی ببینی... از این به بعدم حرف نمیزنم تا صدامم نشنوی!... فقط شل کن تا بتونی لذت ببری!
ESTÁS LEYENDO
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanficاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...