سلامم جوجوها🐣♥️😘اینم از پارت جدید که کلا اسماته😐هرکی دوس نداره نخونه😐اصلا هرکی دوس نداره جمع کنه از واتپد بره😐بره اونجا که اسمات نیست.ایییح اییح ایییح...به هر حال امیدوارم دوست داشته باشید وت و کامنت یادتون نره♥️😘😂
Author's pov
تهیونگ بیقرار و درمونده شده بود. اون پسر کوچولوی خجالتی و عینکی وقتی دلش ددیشو میخواست نمیتونست خودشو کنترل کنه. جانگکوک خودشو آروم روی تهیونگ تکون میداد و درحالیکه دستاش توی دستای تهیونگ قفل شده بودن لگناشونو به هم میمالید.
-آه....
جانگکوک با دیدن اشتیاق بیبیش برای رابطشون سرشو تو گردن تهیونگ فرو کرد و بوسههای ریزی روی گردنش و کنار گوشش میزد.
-آمم..دارم دیوونه میشم...
منتظر گذاشتن تهیونگ برای سکس ارزششو داشت چون حالا اون پسر کوچولو خیلی تحریک شده بود و جانگکوک و برای رابطه مشتاق تر میکرد. مرد دوست داشت صدای تهیونگ و درآره و بیشتر بیقرارش کنه. پس کارشو ادامه داد.
یکی از دستای پسر بین موهای جانگکوک بود و با اون یکی به باسنش چنگ میزد تا پایینتنه ی مرد و به خودش فشار بده.
-آه...ددی...حتی...بوی تنت باعث میشه زانوهام سست شن...هروقت به سکس قبلیمون فکر میکردم...بدنم شل میشد...خواهش میکنم متوقف نشو....
جانگکوک سرشو آروم بالا آورد و تو چشمای پسرکش نگاه کرد و این کارش باعث شد تهیونگ کمی احساس خجالت کنه.
-بیبی! خیلی امشب هورنی شدی نه؟ نمیتونم واسه اینکه داخلت باشم صبر کنم کوچولو....
جانگکوک از روی تهیونگ بلند شد و با کمک دستاش تیشرت و شلوار تهیونگو از تنش خارج کرد.
-ددی...
-چی شده توله ببر !؟
تهیونگ خجالتشو قورت داد. اون میخواست فقط ازش لذت ببره و از نظرش دیگه واسه خجالت کشیدن خیلی دیر بود!
-میشه خودتم لباستو دراری لطفاً!؟
جانگکوک با نیشخندش جواب داد:
-چرا بیبی!؟ نمیشه یه بار با لباس انجامش بدیم عزیزم؟
-نه...میخوام بدنتو ببینم...وقتی که...چیزه...وقتی...منو... چیز میکنی...
جانگکوک با دیدن خجالت کشیدن پسر بلند خندید و لباسشو از تنش خارج کرد. حالا عضلههای خوش حالت و براقش در معرض دید تهیونگ بودن. اون دوباره روی تهیونگ قرار گرفت و بعد از به بازی گرفتن لبهای ملتهبش لالهی گوششو مکید و آروم کنار گوشش زمزمه کرد:
-بهم بگو عزیزم...بگو میخوای باهات چیکار کنم..
تهیونگ با بیقراری گفت:
YOU ARE READING
our little secret (Kookv)
Fanfictionاستادش هر چند دقیقه یه بار با زبونش لبهاشو خیس میکرد... چقدر این عادتش برای تهیونگ شیرین و خواستنی بود..تهیونگ دوباره اون لبهای خوش حالتو صورتی رو روی لباش میخواست. با متوقف شدن ماشین تهیونگ فهمید که رویای شیرینش تموم شده و بازم باید به خونهی کوچو...