part 1

861 78 21
                                    


من:زیییین کدوم گوری رفتی؟؟
زین:خیر سرم تو حمومم دارم چرک میکَنَم.
من:اهان باشه بِکَن ولی زود تر بکن بیا بیرون دیر میشه ها
زین:باشه الان می کَنَم میام
من:وووی بِکَن بِکَن راه انداخته ، بیا بیرون دیگه
زین : میزاری یا نهههههه
من:اثن من خفه،تو فقط بیا بیرون
ربع ساعت بعد
من:زیییییییین دِ اخه نکبت دیرموون شددددد
که یهو در حموم باز شد و زین رو دیدم که یه حوله صورتی دور پایین تنش پیچیده و لخت جلو من وایساده . داشتم بدنش رو ور انداز میکردم که یهو با صداش به خودم اومدم
زین:یکم دیگه نگام کنی تموم میشم.خوردیم خو
یه نگاه همراه با تعجب بهش کردم و بعد اخم کردم دست به سینه ایستادم و پامو به شکل عصبی رو زمین میزدم.
که یهو زین اومد جلو و پایین تنشو چسبون به شکمم چون قدم ازش کوتاه تر بود بعد دستاشو ول کرد .و حوله نیافتاد چون به شکم من پلمپ شده بود.
دیگه داشتم میمردم ،که با دستاش پهلوهامو گرفت و خم شد سمتم.
زین همونطور که توصورتم نفس میکشید و نفسش به پوستم میخورد و به لبام خیره شده بود گفت:امروز خیلی بام بد حرف زدی خانومی.امشب بد میبینی ها.
نمیدونم چرا لال شده بودم ، یهو دهنم باز شد که یه فوش بدم ولی با قرار گرفتن لباش رو لبام خفه خون گرفتم.
همیشه عادت زین بود که یهویی ببوستم.پس منم بوسیدمش ، لبمو گاز گرفتو ازم جدا شد ، که یهو..,
که یهو حوله از پاش افتاد.
یهو بچم(همون خود زین) سرخو سفید شد حوله رو برداشت گذاشت رو پایین تنش و با لبخند دندون نمایی که از روی خجالت زده بود اروم اروم رفت سمت اتاق خوابمون.و سریع درو بست.
یه لبخند زدم که بعد از یک سال که ما دوستیم، هنوز از من خجالت میکشه،چه دورو زمونه ای شده ، والا
ولی نباید خجالت بکشه ،پس یه راست رفتم تو اتاق و خیلی ریلکس در حال لباس عوض کردن بهش خیره شدم ، سرشو اورد بالا و گفت:ببخشید موقع لباس عوض کردن بهت خیره شدم
من:خواهش میکنم عزیزم
زین:خو نگا نکنننن
من:د بدو عوض کن لوس نشو
زین :بد میبینی ها
من :بورو بابا
بعدش رومو کردم اینور و بلوزمو در آوردم.و بعدش هم شلوارمو در آوردم
که یهو زین داد زد :چیکار میکنییی؟
من:لباس عوض میکنم واضح نیس
زین:الان میام واضح رو بهت نشون میدم ها
من:بد میبینی ها
رفتم سمت کمد که لباس مهمونی مو بپوشم
لباسمو در اوردم و از پام کردمش تنم
داشتم زور میزدم زیپشو ببندم که زین اومد و گفت : خو..خودم....می بندمش برات
و دستشو گرفت به زیپ ،منتظر بودم ببندتش که دستشو کشید رو کمرم و با اون دستش موهامو گذاشت پشت گوشم و یهو......
که یهو مچ دوتادستمو از پشت سر محکم گرفت.
من:هوووووووی،هُشششش،قطعشون کردی ، وحشی
زین:یکی از دلیل هایی که مچ دستتو گرفتم همینه
من:اینکه وحشی هستی؟
زین یه نیشخند زد.
زین:اون که صد در صد ولی منظورم این بی ادبیت بود.
و مچ دستامو پشت سرم نگه داشتو سرشو نزدیک گوشم کردو گفت:هنوز وحشی بودنمو ندیدی ، عزیییییییزم
سر جام خشک شدم.
من:زین ، عزیز من ، خوشتیپ من، آقای من، دوست پسر جیگرم، باید بریم مهمونی ها دیرمون میشه.
زین منو برگردون سمت خودش دستشو گذاشت رو پهلو هام ، دستامو گذاشتم جلو صورتم که یهو نبوستم ،دوساعت نشستم رژ لب زدم. :|
دستامو برداشت و گذاشت رو سینش و دوباره دستشو گذاشت رو پهلو هام.
خودمو خیلی ریز کشیدم عقب که دوتا دست محکم کمرمو گفتو گفت:وایسا ببینم
بعدش یه نگاهی از بالا تا پایین بهم کردو گفت:با این لباس؟؟
من:اره چه اشکالی داره؟؟
زین:هیچی فقط خیلی کوتاه نیست؟به خودت رحم کن عزیزم
بعدش خودشو انداخت رو تخت.
زین:میشه گوشیمو از رو میز عسلی بدی؟
من:خودت فلج بودی؟
زین:نه تو که بدی کار کردن باش لذت بخش تر میشه؟
من:منم گوشام دراز و مخملیه و البته دُم و سُم هم دارم.تازه نعل هاشون هم جدیده.زین گوش کن. امشب مشروب نداریم ها،وای به حالت اگه ببینم مشروب دستته
زین :باشه ، حالا میشه گوشیمو بدی
خم شدم که گوشیشو از رو میز بیارم.
دریغ از ذهن منحرفه زین. تا خم شدم،زین گفت:ای جاااان ست قرمزِ تور هم که زدی .
و یهو دوتا دست از پشت پهلوهای باسنم رو گرفت.
____________________________________
نظر و رای پلیییززز

Вы достигли последнюю опубликованную часть.

⏰ Недавно обновлено: Apr 13, 2015 ⏰

Добавте эту историю в библиотеку и получите уведомление, когда следующия часть будет доступна!

you'll see bad (zayn malik)_ short storyМесто, где живут истории. Откройте их для себя