01

1.1K 157 24
                                    

Changbin pov:

هنوزم باورم نمیشد دانشگاه قراره همچین کاری باهام بکنه.

یه پسر خنگ سر به هوا رو فرستادن توی تیم که چی بشه؟ باختمون تضمینی بشه؟ این خودزنی محضه. حتی مشتاق نیستم بازی اونو ببینم.اون حتی توی راه رفتنشم مشکل داره و حالا بخاطر پارتی کلفتش اومده عضو تیم شطرنج مدرسه شده. تیمی که بردش بیشتر از هرچیزی توی زندگیم برام اهمیت داره. از بدشانسی های اینکه پسر رئیس دانشگاهت همسن و سالت باشه میشه همینو نام برد.

از وقتی اومده بود، بدون گوش دادن به صحبتای استاد و مربی به درو دیوار نگاه میکرد و لبخند میزد .

حتی یادم میاد چند بار توی دستشویی نزدیک بود لیز بخوره که من گرفتمش همچین فردی قطعا قدرت تمرکز روی شطرنجو نداره چه بسا که حتی گوشم نمیده تا یاد بگیره. دلم نمیخواست فاتحه ی تیمم خونده شه. حتی اگه یاد نگیره هم من باید بهش یاد بدم چون بابای عوضیش اونقدر زورگو هست که مقابله باهاش ممکنه حتی باعث اخراج شدنم بشه پس ترجیح میدم بجای عوض کردن صورت سوال، جوابشو درست کنم. تا پایان ساعت چیزی نگفتم ولی متوجه نگرانی استاد از بابت حواس پرتی اون پسر شدم؛ حتی چند بار صداش زد تا از عالم هپروت و ابرای بالای سرش در بیاد ولی هر دفعه استدلالش این بود« اینارو بلدم استاد چیز جدید تری سراغ ندارید؟»

کتابامو توی کولم چیدم . نیم نگاهی بهش انداختم.

هدفونشو روی گوشش تنظیم کرد و لوازمشو بدون هیچ نظم و ترتیبی توی کیفش جا میداد.

پسر خونگرم و مهربونی به نظر میرسید. احتمالا اگه جلو میرفتم و بهش میگفتم میخوام تو مغز پوکت شطرنج بازی کردنو فرو کنم گوش نمیداد. حتی لیست نمراتشم بررسی کردم. و همشون بلا استثنا بیست بودن. آره منم اولش تعجب کردم ولی یبارکه چکش کردم متوجه شدم برگه سفید رو به عنوان پاسخنامه میده. اینم یکی دیگه از مزایای پدرش.

پس تصمیم گرفتم ازدر مهربونی وارد بشم و بهش شطرنج یاد بدم. سمت میزش رفتم؛ در حال بازکردن بسته بندی ابنبات چوبی نارنجی رنگی بود. لبخند کمرنگی بهش زدم.

ابنباتو تو دهنش گذاشت و لبخند زد. لبخند قشنگی داشت. دستشو به نشونه ی سلام تکون داد و یه ابنبات از توی کولش در اورد و سمتم گرفت:

- سلام چانگبینا! میخوری؟

آبنبات رو از دستش گرفتم و سعی کردم لبخندمو پررنگ ترکنم:

-سلام سونگمین. ممنون بابت ابنبات. امروزچیکار میکنی؟بیکاری؟

سرشو خاروند و کولشو پشتش انداخت:

-بیکارم تقریبا. شاید برم خونه بازی کنم. شایدم زنگ بزنم دوستام بیان. شایدم بخوام فیلم ببینم یا شایدم...

نذاشتم ادامه بده و کل افکارشو بهم بگه. پس سعی کردم خیلی محترمانه بپرم وسط حرفش:

-نظرت چیه باهم شطرنج بازی کنیم.

SORRY I LIKE YOU / CHANGMINWhere stories live. Discover now