نمی توانست نگاهش را از صحنه بگیرد. حتما خواب میدید! یا نه حتما اشتباه میکرد شاید یکی بود شبیه او! گارسون به انها نزدیک شد و بطری ها را روی میز چید.
معاونش پرسید : چیز دیگه ای میل داری رییس؟
ولی جونگ کوک نمیتوانست جوابش را بدهد. صدای ضربان قلبش گوشهایش را پر کرده بود و چیزی جز آن مظهر زیبایی که روی صحنه میرقصید نمیدید. یسونگ نگاه خیره اش رییسش را تعقیب کرد و خنده ای کرد : ازش خوشت اومد؟ دیدی بهت گفتم ارزش داره لااقل یه بار بیای تو؟جونگ کوک نفس عمیقی گشید : اون...اون...
یسونگ با تعجب روی میز خم شد : موضوع چیه ؟ می شناسیش؟
جونگ کوک به نفس نفس افتاده بود : باورم نمیشه...بالاخره...بالاخره پیداش کردم!
معاون نگاهی به صحنه انداخت : کیو پیدا کردی؟
جونگ کوک همچون هیپنوتیزم شدگان نمیتوانست نگاهش را از پسرک خواننده بگیرد : عشق اولم رو!یسونگ شوکه شد : چی؟ یعنی اون...
جونگ کوک وحشیانه سر تکون داد و بی اختیار خندید. چشمان یسونگ داشت از حدقه درمی آمد : اون پسر خوشگل...عشق اولته؟
جونگ کوک باز هم سرش را به علامت بله تکان داد و یسونگ نالید : نهههه! عشق اول تو یه پسر بوده؟
جونگ کوک بالاخره روبه او کرد : پیداش کردم یسونگ، بالاخره پیداش کردم... بعد از 12 سال ... باورم نمیشه! و بی اختیار از جا بلند شد : الان میام!یسونگ هم باورش نمی شد رییس پر ابهتش همچون بچه ها رفتار میکرد. مچ دستش را گرفت : کجا رییس؟
جونگ کوک با گیجی به او خیره شد : کجا؟! البته که پیشش! پیداش کردمیسونگ نمیفهمی چی میگم؟
یسونگ با خشم دست او را کشید و وادارش کرد بنشیند : نمی بینی اجرا داره؟ هیچوقت نمیذارند نزدیکش بشی! باید تا اخر برنامه صبر کنی! جونگ کوک میدانست حق با یسونگ بود ولی چطور میتوانست سر جا بند شود. به اصرار یسونگ دوباره نشست.یسونگ برایش نوشیدنی ریخت : برام توضیح بده جریان چیه؟
جونگ کوک لیوان پر نشده را سر کشید و دوباره به پسرک خیره شد. نه اشتباهی در کار نبود خودش بود... با آن اندام سکسی و پوست روشنش. با آن موهای بلند و خوشرنگش با آن چشمان خمار و لبهای سرخس مثل همیشه! نه... زیباتر شده بود... محشر شده بود! چقدر بزرگ شده بود!!!"توی دبیرستان باهاش آشنا شدم. زیباترین پسر مدرسه بود. خیلی مهربون و پر درک بود... ثروتمند و باهوش، معصوم و پاک..."
رگبار وار حرف میزد: واسه همین همه بی اختیار عاشقش می شدند. اون در نظر من یه فرشته بود. کاملا بی نقص و .... سکسی!
یسونگ لبخند تمسخر بازی زد: سکسی؟ وای وای ! خب بعدش؟
جونگ کوک نمیتوانست سر برگرداند: ما همکلاسی نبودیم اون 14سالش بود و من 16! واسه همین زیاد نمیدیدمش. اون همیشه نسبت به من خیلی خوب بود و واسه همین من هر روز عاشق و عاشق تر شدم...
"بعد؟"
"بعد مدارس تموم شد و من هیچوقت نتونستم بهش اعتراف کنم... چطور میتونستم که؟ اون همجنسم بود! بدتر اینکهمن یه پسر بچه صعیف و فقیر بودم! اونقدر از شرایطم شرم میکردم که نتونستم بهش بگم چقدر واسم مهم و عزیزه!"یسونگ باز هم پوزخندی زد : اما حالا تو هم جذاب و قدرتمندی و هم مشهور و ثروتمند! اون قدر که حتی میتونی اونو بخری!
جونگ کوک لبخند زد : آره و واسه همین خوشحالم. وای من باید پشت صحنه برم! باید ببینمش! من ... باید بهش اعتراف کنم. میتونم اینبار بهش اعتراف کنم. مطئنم منو هنوز یادشه!
یسونگ دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و خندید : یا اگر دوست دختر داشته باشه؟.... یا دوست پسر؟....دوست پسر های زیاد...
جونگ کوک به او نگاه کرد : تو چته هان؟ من دارم باهات درد و دل میکنم و تو مسخره ام میکنی؟
یسونگ همچنان لبخند بر لب داشت : تو اونو نمیشناسی رییس! پیشنهاد میکنم زیاد هم امیدوارم نباشی!جونگ کوک اخم کرد : من همیت نمیدم اگر معشوق داشته باشه... قصد دارم اینبار از همه قدرتم برای بدست اوردنش استفاده کنم
یسونگ باز هم لبخند زد : تنها چیزی که تو نیاز داری پوله! و شکر خدا که بقدر کافی داری!
جونگ کوک به او زل زد : منظورت چیه؟ تو اونو می شناسی؟...نکنه اون....یسونگ بالاخره حرفش را زد : اون یه فاحشه است!
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
🦋ممنون میشم حمایت کنید🦋
👇👇
BINABASA MO ANG
✦𝐌𝐲 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥✦ First Chapter
Fanfiction[Completed] Couple: Kookv Genre : Smut / romance / angest / drama Other couple : -- Up day : Every Sunday and Wednesday جونگ کوک، کسی که ۱۲ سال رو دنبال عشقش میگرده و در نهایت اون رو در کاباره پیدا میکنه اما به عنوان یک فاحشه با لقب پرنسس! و حالا ج...