♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت 54
ییبو چهرش کاملا سوالی و متعجب شده بود و خندش گرفته بود از جانم گفتنش....
ییبو:هن؟؟...
جان نزدیک ییبو شد:صدام زدی؟..
ییبوخندشو به زور جمع کرد:آره..میخوام بلند شم...
جان :صبرکن صبرکن ...
جان دستاشو دو طرف شونه ییبو گذاشت و اروم بلندش کرد...و به بالش تکیش داد...
یییو:آخ..یواشش..
جان:معذرت میخوام...
ییبو چشماش از تعجب گشاد شده بود با خودش گفت:واقعا جانه که روبه رومه؟...
جان:بین درد نداری؟...
یییو:هوم؟نه ینی اره خوبم...
جان:خب خداروشکر...
جان موهای ییبو رو از روی صورتش کنار زد و لپشو کشید:یکم دیگه صبر کنی شام اماده میشه..
ییبو:جان ...
جان به حالت سوالی نگاهش میکنه..
ییبو:بیا اینجا...
جان سرشو به ییبو نزدیک میکنه..
ییبو کله جانو میگیره و نگاهش میکنه...
جان سرشو از توی دستای ییبو خارج میکنه:هی داری چیکار میکنی...
ییبو:میخوام ببینم کجای سرت ضربه خورده ماچش کنم که تو رو یه ادم کصخل مهربون کرده..
جان:تنت میخاره؟..
ییبو:نه جون تو خیلی برام خاروندنش..
جان:پس اروم بشین تا بدتر نخاروندمش برات ههههه..
ییبولبخند شیطانی زدو تصمیم گرفت جان رو اذیت کنه...
ییبو:جان...
جان:جانم...
ییبو حسابی خندش گرفته بود و به زور خودشو نگه داشت:هیچی..میگم جان...
جان:جانم چیزی شده؟...
ییبو:هوم؟نه بیخیال..
جان:خب اگر چیزی میخوای بگو...
ییبو:راستش جان..
جان:جانم بگو...
ییبو دیگه نتونست خودشو نگه داره و با صدای بلند شروع به خندیدن کرد:ههههه وااای نه ناموصن تو یه چیزیت شدهههه...
جان که تازه متوجه میشه دستش انداخته گوش ییبورو میگیره:منو دست میندازی بچهههه؟؟..
ییبو:هههههه عای عااای ول کنننن..
جان: جون به جونت کنن همون دیوثی هستی که بودی....
ییبو:هههههه جااان..
VOUS LISEZ
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...