[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 19 ]

957 245 38
                                    

دقایق پشت سرهم میگذشتن اما فلیکس همچنان توی آغوش هیونجین بود و قصد ترک کردنش رو نداشت. گرمای اون مکان امن، بهش آرامش میداد، به طوری که دوست داشت سالیان سال همونجا بمونه و ازش خارج نشه.
هیونجین هم دست کمی از پسر کوچیکتر نداشت، اون هم دلش میخواست مدت‌ها معشوقه ی نازنینش رو میون بازوانش بگیره و از بوی عطر موهاش، نهایت استفاده رو ببره.

به هرحال مکان امن هردوی اونها، همین آغوش بود و اتصال بینشون قرار نبود قطع بشه، تا اینکه صدای زنگ تلفن هیونجین به گوش هردوی اونها رسید. پسر بزرگتر نمیخواست اهمیتی به اون تماس کوفتی که قرار بود آرامشش رو بهم بزنه بده؛ پس بدون توجه بهش، دستاش رو محکم تر دور فلیکس حلقه و اون رو به خودش نزدیک تر کرد.

-نمیخوای جواب بدی؟

فلیکس بدون اینکه سرش رو از توی گردن دوست پسرش بیرون بیاره، پرسید.

-تاوقتی زیباترین آفرینش توی بغلم آروم گرفته، اینکار رو جایز نمیدونم.
- ولی به نظر من بهتره ببینی کی داره باهات تماس میگیره. با توجه به اتفاقاتی که داره برای خودت و انبار میوفته، شاید مانتوس یا فرد مهمی باشه!

حق با فلیکس بود و به همین دلیل، هیونجین زیر لب لعنتی فرستاد و گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید. شماره ی ناشناسی که روی صفحه جا خوش کرده بود این احتمال رو ایجاد میکرد که مانتوس یا یکی از دار و دسته اشه، پس کمی سرش رو از فلیکس فاصله داد و بعد تماس رو متصل کرد.

-انگاری سرت خیلی شلوغه جناب لوکی!

با شنیدن صدای کرخت و گوش خراش مانتوس، به ارومی از فلیکس فاصله گرفت و روی تخت نشست. ضربان قلبش بالا رفته و حس میکرد استرس دوباره به رگهاش رسوخ کرده.

-خیلی دیر جوابمو دادی. کم کم داشتم نگرانت می‌شدم!

-اهمیتی نمیدم، چی میخوای؟

-اوه! میبینم رییس لوکی کم کم داره گستاخ میشه! بگو ببینم، به اون پسر زیبا اطلاع دادی که به زودی قراره زیردست مانتوس بزرگ بشه؟

هیونجین با نگرانی به فلیکسی که کنجکاوانه بهش زل زده بود، نگاه کرد و تلفن رو بیشتر به گوشش چسبوند.

-من فقط قرار بود راجع به این قضیه تصمیم بگیرم. خیلی داری تند میری مانتوس!

-به هرحال من ازت جواب میخوام، هرچه زودتر.

-برای گرفتن جوابت خیلی زود تماس گرفتی.

-چون میدونم جوابت چیه!

مانتوس با پوزخند گفت و هیونجین خنده ی بلندی کرد.

-زیادی خوش خیال نباش جناب کیم. دنیا قرار نیست همیشه اونطوری که تو امر کنی بچرخه!

-ببین پسرجون! سرپیچی از اوامر من عاقبت خوبی نداره، خودت بهتر در جریانی!

-منو با این تهدیدهای توخالی نترسون، میدونی که همه ی حرفات باد هواست!

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now