happy birthday!

62 11 42
                                    

-من زن میخوام!

هوف بی صدایی در جواب دختر پشت تلفن کشید و همچنان سعی کرد خونسردیش رو حفظ کنه!

شاید این جمله دو سه بار اول به نظرش کیوت و خنده دار میومد اما دختر به ظاهر دوست و در باطن دشمن اعصابش دیگه شورش رو در آورده بود!

+جنیا! گفتم که..‌ خودم یه زن خوب برات پیدا میکنم. نمیتونم همینجوری بسپرمت به هرکی از راه رسید که!

-نخیرم! دروغ میگی! الان چندماهه همش میگی پیدا میکنم برات. کو پس؟ اصلا قهرم!

بغض الکی و قهر الکی تر دختر پشت خط تلفنش، باعث شد چشماش رو بچرخونه و سری به نشونه ی تأسف تکون بده. اگه میدونست کیم جنی بی حاشیه ای که روز های اول دیده بود قراره به چنین کابوس وحشتناکی تبدیل بشه هیچوقت بحث اولی که بینشون پیش اومده بود رو شروع نمیکرد!

چند دقیقه بیشتر از قطع شدن تلفن و نفس راحتش بیشتر نگذشته بود که دوباره تلفنش زنگ خورد. ناله ای از سر بیچارگی کرد و دوباره دست از نوشتن کشید تا به ادامه ی غرغر های جنی گوش بده.

اما خوب، شانس بالاخره یه بار باهاش یار بود چون صاحب اسمی که روی اسکرین گوشیش ظاهر شده بود، به مراتب قابل تحمل تر از مخاطب قبلی بود!

-هی یولا!

+هیونگ!

صدای پر از ناامیدی و غصه دار دونسنگش چیزی نبود که انتظارش رو داشته باشه!

-چی شده پسر؟ این چه صداییه؟

+هیونگ! با یکی دیگست!

-کی با یکی دیگست؟

+ بکهیون با یکی دیگست هیونگ!

-بکهیون؟ تا حالا فک میکردم رو کیونگسو کراش بودی!

+معلومه که نه! کیونگسو هم یه موقتی بود مثل بقیه. با رضایت جفتمون کات کردیم...

چند دقیقه ی دیگه هم با چان حرف زد. حالا حس میکرد ناراحتیایی که اون پسر _نسبتا_ بچه داشت هم داره رو قلبش سنگینی میکنه!

آه عمیقی کشید و این بار نوتیف کاکائوتاک بود که باعث شد یبار دیگه نگاهش روی گوشیش بیفته. با دیدن اسم جیسو بعنوان فرستنده، چند لحظه چشماش رو روی همدیگه فشار داد.

چاره ای نبود! باید دختر رو قبل از عمیق تر شدن حسش، نسبت به نتیجه ی علاقه ی یکطرفه ش ناامید میکرد.

-جیسویا! فقط بیخیالش شو خوب؟

+ میدونم سهونا! از اولم میدونستم. فقط میگفتم شاید بشه. بعضی وقتا فکر میکنم درخواست یونی رو قبول کنم، بهرحال...

- اینکار رو نکن جیسویا خوب؟ خودتم میدونی اینجوری هر دوتون آسیب میبینین!

+میدونم. فعلا سهونا!

happy birthday!Where stories live. Discover now