Jimin :
«جیمین : داری چی برای خودت بلغور میکنی عوضیییی؟؟»
با مشت کوبید روی میز.. تمام کسایی ک دور و بر میز نشسته بودن لرزیدن! کانگ ب سختی تونست حرفشو ادامه بده.
«کانگ : اقای پارک شما دانشگاه نرفتین!! برعکس تمام کسایی ک اینجان شما خوب تحصیل نکردین!!»
جیمین پوزخند وحشتناکی تحویلش داد.
زبونشو داخل لپش فشار داد.«جیمین : واقعا داری اینو میگی؟! اوه خدایا هوسوک هیونگ ببین این کانگ عوضی چقدر جرعت پیدا کرده ک با منننن اینجوری حرف میزنه»
هوسوک سرشو ب نشونهی تاسف برای کانگ تکون داد و دستشو سمت گردنش برد و ب سانگ فهموند ک جیمین میکشتت!!
جیمین با همون پوزخند کلتش و از پشت شلوارش دراورد و بدون ذره ای درنگ ماشه رو کشید! و خون کانگ میز و کثیف کرد!!.جیمین با اشارهی دست ب بقیه فهموند ک برن و خودش هم بعداز خط و نشون کشیدن برای کسایی ک دور میز نشسته بودن رفت.! اما این قضیه تمومی نداشت!!.
یک هفته بعد : جلسهی دوم؛.
جیمین با پوزخند ترسناک همیشگی با لحن اروم گفت.
«جیمین : پس...نمیخاید باند و بدین دست من؟»
جین ، نامجون ، هوسوک ، تهیونگ و مینهو خوب میدونستن این ارامش جیمین در واقع ارامش قبل از طوفانه.. و الانه ک جیمین منفجر بشه و همه رو ب فاک بده!
اقای بونگ خاست حرف بزنه ولی تهیونگ با پوزخند معروفش تکیهاشو از صندلی گرفت و یکم رو میز خم شد و دستاشو ب هم قفل کرد و روبه همه گفت.
«تهیونگ : وقتی میدونین این چرندیاتتون هیییچ فایدهای رو رییس پارک نداره... چرا الکی دهن کثیفتونو باز میکنید... یا شایدم... »
مینهو ادامه داد.
«مینهو : شایدم میخان ما براشون ببندیم هیونگ مگه نع؟ »
نامجون پوزخندشو حفظ کرد و سعی کرد ب سه تا دنسنگاش نخنده.. ب جیمین نگاه کرد و جیمین سرشو ب معنی 'اره' تکون داد و نامجون از صندلیش سریع بلند شد.. جوری ک صندلی ب عقب افتاد! دستشو گذاشت رو شونهی مینهو و ادامه داد.
«نامجون : دقیقا مینهو ما باید براشون ببندیم!!»
و درگیری رو شروع کرد!!
.
Yungi :
با ایستادن ماشین اشنایی جلوش لبخند زد و سوار شد.
«یونگی : سلام هیووووووونگ »
سانگ بوم خندید و متقابلا ب یونگی سلام کرد.
«سلااام پیشی هیونگگگگگ»
یونگی لثهای خندید و دستاشو ب هم کوبید.. هروقت ک سانگ بوم میومد دنبالش تا از دانشگاه ببرتش خونه خیلی ذوق میکرد!
.
.
.
فردا صبح : تو دانشگاه؛.
امروز یونگی یه امتحان بسیار سخت داشت و خوشبختانه خیلی خوب اون درس و خونده بود!!.
وارد کلاسش شد.. کیفش و رو صندلیش گذاشت و دوباره مشغول مرور درسش شد.... تا اینکه.... یه چان اومد تو کلاس.
با ذوق از جاش بلند شد و دستاشو باز کرد تا یه چان و بغل کنه.. یه چان هم بغلش کرد و موهای سفید یونگی و ب هم ریخت!
یونگی لباشو اویزون کرد و روبه یه چان گفت.
«یونگی : چانا امروز سانگ بوم هیونگ نمیاد دنبالم تو باید منو ببری خونه»
یه چان خوشحال شد ولی بروز نداد.. با نگرانی دستاشو قاب صورت یونگی کرد.
«یه چان : ایگووو چرا ناراحتی یونی یعنی دوست نداری من ببرمت خونه؟ »
یونگی لباشو جم کرد و سرشو ب نشونه 'نع' تکون داد و سعی کرد یه چان و راضی کنه!.
«یونگی : نع چانا فقط وقتی هیونگم میاد ذوق میکنم.. میدونی دیگه.. هیونگم خیلی نمیاد دنبالم!! ناراحت نشووووو»
یه چان خندید و اروم رو شونهی یونگی زد.
«یه چان : اروم باش یونی من ناراحت نشدم خب؟ »
یونگی سر تکون داد! و رفت درسشو بخونه.! یه چان هم نشست کنارش و همراهش شروع کرد ب خوندن!.
__________________________
های گایززززز
من با بازگردانی فیک مافیا لاو اومدمممممممم😂

YOU ARE READING
mafia love🖤
Actionمین یونگی ؛ پسری امگا اروم ولی شکننده، گرایشش گِی ولی همهی دخترای دانشگاه روش کراش دارن! یونگی زندگی سختی داشته... پارک جیمین ؛ الفای خون خالص رئیس باند بزززرگ مافیا سردترین ادم روی کره زمین ک کشتن یه ادم براش راحتترین کاره! .. متاسفانه چون دانشگا...