بعد از خروج از عمارت، وارد پارکینگ شدن و هیونجین سمت ماشین فلیکس رفت، در صندلی کنار راننده رو براش محترمانه باز کرد و با لبخند اشاره ای کرد تا بشینه. بعد از اینکه از نشستن فلیکس اطمینان حاصل کرد، ماشین رو دور زد و خودش سوار شد. کمربندش رو بست و کمی بعد، ماشین رو روشن کرد.
آهنگ هیپ هاپی پلی شده بود و فلیکس با ریتم موزیک خودش رو تکون میداد. هیونجین سرعتش رو زیاد تر کرد و شیشه هارو پایین داد. بارون نم میبارید و هوای خنک از بیرون به داخل ماشین وارد میشد و باد، موهای پریشون هر دو به رقص درآورده بود.
- مقصدمون کجاست؟
- میخوایم بریم کُنگدو. شنیدم بیبیمباپ های خوشمزه ای دارهفلیکس با خوشحالی سری تکون داد.
- با اینکه رستوران معروفیه اما تا حالا فرصت نداشتم برم. خوشحالم که امشب قراره برای اولین بار باهم بریم اونجا!
هیونجین بخاطر ذوق فلیکس، لبخندی زد و صدای موزیک رو بلند تر کرد و کل مسیر، با صدای بلند با آهنگ همخونی کردن.
بعد از اینکه به کُنگدو رسیدن و ماشین رو جای مناسبی پارک کردن، هر دو وارد رستوران شدن و پشت کنج ترین و بهترین میز نشستن.فضای کُنگدو دلپذیر و شیک بود و صدای موسیقی آروم و لایتی به گوش میرسید. فلیکس با کنجکاوی به دیوار و چیدمان رستوران نگاه میکرد و سعی میکرد تا تک تک جزئیات رو بخاطر بسپاره. اومدن سر قرار با هیونجین اون هم برای اولین بار، چیزی بود که دوست داشت همه ی لحظاتش رو توی ذهنش ثبت کنه.
- چطوره؟ دوسش داری؟
- آرامشبخش و دل نشینه؛ دوستش دارم!فلیکس با لبخند جواب داد و پیشخدمت سمتشون اومد. منو رو مقابل هیونجین گرفت و با احترام ازش پرسید:
- چی میل دارید؟
هیونجین منو رو سمت فلیکس گرفت و پسرکوچک تر نگاهی بهش انداخت. همه ی غذاهای اون منو رو قبلا امتحان کرده بود اما دلش میخواست این بار بیبیمباپ بخوره. دلش برای اون غذای خوشمزه زیر دندوناش تنگ شده بود.
- من بیبیمباپ میخورم.
هیونجین منو رو ازش گرفت و تحویل گارسون داد.
- پس تُنکاتسو و بیبیمباپ لطفا.
- نوشیدنی الکلی هم میل میکنید؟
- نه، بدون الکل.
گارسون سری تکون داد و ازشون دور شد. چند ثانیه بعد، هیونجین متوجه فلیکسی شد که با لبخند داشت نگاهش میکرد.
- چیزی شده؟
- بار ها باهم بیرون رفتیم اما این بار برام یک رنگ و بوی دیگه داره!
- بلاخره اولین قرار عاشقانمون باید با بقیه ی قرارها فرق داشته باشه یانه؟!
- حق با توئه.
YOU ARE READING
𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Romance_ دیشب خوب خوابیدی؟ دقیقه ای بعد هیونجین با صدای بلند، فلیکس رو مخاطب قرار داد. _ مگه میشه تو لالایی بخونی و من خوب نخوابم؟ فلیکس از داخل سرویس بهداشتی، متقابلا فریاد زد و لبخند بزرگ هیونجین که حالا روی لباش نقش بسته بود رو ندید. _ ولی من خوب نخواب...