#پارت7
چشمان شیطان دیان خیرش بود
لحظه ای نگاهش کنار نمیرفت، راستش هلن کمی از بودنش معذب بود اما با یاداوری نبود گلایل در این شرایط حرصش گرفت و از اعماق قلبش هم دوست نداشت تا باز تنها باشد و آنقدری گریه کند که سرش از درد نبض بزند
محلول بدطعم و بدرنگ دیان جلوی رویش دهن کجی میکرد
دیان برای بار چهارم گفت: بخورش دیگه!
هلن لجباز گفت: عمرا من به این لب بزنم
دیان چشم چرخاند: د دختر واست خوبه بخور که امروز حسابی کارت دارم
کنجکاو روی صندلی اش صاف شد: چه کاری؟
با چشم به لیوان حال بهم زن اشاره کرد
هلن با حرص نوک زبانش را درون لیوان کردو کمی از محلول را به داخل دهان برد
طولی نکشید که چهرهاش حسابی درهم شد
این دیگه چه کوفتی بود؟
سئوالی که مغزش بلند فریاد میزد
نگاه منتظر دیان نشان میداد برای فهمیدن کارش باید بیشتر از آن محلول بخورد
چشمش را بست و مقداری را در دهان داد
به سختی قورتش داد
حس میکرد هرچه از یک هفته ی پیش خورده است اکنون ممکن است بالا بیاورد
روبه دیان گفت: مطمئنی این برای خماری خوبه؟
دیان جدی گفت: نه
فقط یکم کرفس و آرد و آب با فلفل و نمک قاطی کردم
البته یکم روغن هم ریختم توش که حسابی بدمزه شه
هلن چشمانش را گرد کرد: چییی؟
به ناگهان یادش امد نصفی از آن محلولی که دیان گفت اکنون درون معده اش است و دلش حسابی پیچید: پس چرا دادیش بخورم
دیان لبخند عریضی زدو هیجان زده گفت: میخواستم ببینم قیافت بعد از خوردنش چطوری میشه؟
البته بهش به عنوان یه ازمایش نگاه کن
حالا دیگ میدونی کرفسو روغن و آرد چه مزه ای دارن
این به علمت اضافه کرد مگه نه؟
اخم های دخترک درهم شد: بد کسیو انتخاب کردی واسه دشمنی
دیان با لذت گفت: منتظرم ببینم چی تو چنته داری فراموشکارِ قلدر
هلن دست به کمر شد: پشیمون میشی
دیان قبل از جواب دادن نگاهش جلب کتابی با عنوان جالبی شد که درست روی کابینت روبه رویی بود و با بلند شدن هلن تازه مشخص شده بود
شیطنت درون چشمانش بیشتر شد و با هیجان به سمت کتاب جهش کرد
هلن که تازه فهمیده بود چه شده صورتش از خشم و خجالت سرخ شد اما دیگر برای جلوی دیان را گرفتن خیلی دیر بود
دیان تمام یادداشت برداری ها و نکته نویسی ها و هایلایت هایش را بر روی تکه های سکسی داستان دیده بود
لحنش جدی و متحیر بود: تو از رو داستانم جزوه برداشتی؟
نه نه بزار دقیق تر بگم از روی نکات سکسی برای خودت تحلیل و روش نوشتی؟
هلن میدانست چه میشود
چشمانش را بست و درست طبق حدسش شلیک قهقه ی بلند دیان به آسمان رفت
دیان که باز هم ازین دختر تازه وارد سرگرمی جدید پیدا کرده بود با شادمانی و کنجکاوی به کنکاش ادامه ی کتاب پرداخت
گاهی برای خودش هم سئوال بود که چه چیز این دختر بجز هدفش برایش جذاب بود
و سپس رفتار های هلن به او نهیب میزدند
ادامه ی کتاب را نگاه کرد که هنوز سفیدو بدون نکته برداری بودند: نخوندی اینجا به بعدو؟
هلن مشکوک و همچنان خجالت زده گفت: نه چطور؟
دیان لبخند عمیقی زد: داستان هیجان انگیز از اینجا تازه شروع میشه
لحنش و نگاهش مرموز بود
درست مثل روز اول در کتاب فروشی
و حس کنجکاوی هلن را بدجوری قلقلک میداد
دیان بدون توجه به وجود هلن روی صندلی آشپزخانه نشست و با صدای بلند مشغول خوانده نکته برداری های هلن شد: ضربه با دو انگشت روی کلوریسم
زبان زدن های یک در میان به لب های واژن و کلوریسم
نمیتوانست خندهاش را کنترل کند
طرفدار هایش کارهای عجیب تر از این همه کرده بودند اما این
این کار جزو ناب ترین ها و شاید دوست داشتنی ترین ها بود
هلن به سرعت قبل از خوانده شدن سومین نکته اش کتاب را از دست دیان بیرون کشید
و قبل از هر حرکت دیان آن را در کمر شلوارش مماس با بدنش قرار داد: تو خیلی پرویی!!
دیان با تعجب گفت: جدی میگی؟
هلن با حرص تایید کرد: تو پرو ترین و زود صمیمی شو ترین آدم ممکنی و خیلیم بی ملاحظه ای!
چهره ی متفکر به خودش گرفت: زود صمیمی شو ترین؟ مطمئنی اصلا همچین کلمه ای داریم؟
از حرص جیغی کشید: توی لغت نامه ی من هست همچین کلمه ای
دیان آنقدری حواسش را به کتاب و شوخی های مسخرهاش پرت کرده بود که هلن بدون آنکه دیگر بفهمد فراموش کرده بود که امروز چقدر قرار بود غمگین باشد
ووت و کامنت فراموش نشه دوستان
CZYTASZ
Fingers
Romansدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...