16:آشناییِ خاله با جئون

1.1K 186 17
                                    

بالأخره با هزار زور و همینطور خستگیِ خودِ یونگی جونگ‌کوک از وسط استیج آوردش بیرون، سر یه میز نشسته بودن و جونگ‌کوک صدای خنده‌هایی رو از نزدیک می‌شنید.

سرش رو چرخوند و تهیونگ رو دید که با یه کتِ لی که مارک‌ها روش طرح زده شده بودن با تیشرتی مشکی و شلوار ستِ کت نشسته پیش کانتر و در حالی که شاتی از مشروب به دست داره، با یه زن بگو و بخند می‌کنه.

چشماش رو کمی ریز کرد، زن به نظر پیر نمیومد و لباس زیبایی به تن داشت، پیراهن مخملِ زرشکی‌ای که آستین کوتاه بود و قدش تا زیرِ زانو می‌رسید.

حالا که کمی ریزبین‌تر به تهیونگ نگاه می‌کرد اون اینبار رو استثناً عینک نزده بود ولی هنوزم به اون اندازه زیبا بود و اوه... لبخند باکسی‌ای که مدام به اون خانوم تحویل می‌داد صد برابر به زیباییش افزوده بود!

نمیدونست چندین دقیقه به اون خیره شده که سرانجام صدای جیمین از باتلاقِ افکارش بیرون کشیدش:

«آقای جئون به نظر خسته میاید من دیگه دارم می‌رم می‌تونم آقای مین رو با خودم ببرم.»

کوک هوفِ کلافه‌ای کشید و لبخند زورکی‌ای روی لباش قاب کرد: «خیلی ممنون می‌شم واقعاً امشب خستم کرد.»

جیمین خندید و سری تکون داد، بازوی یونگی رو گرفت و با ملایمت بلندش کرد: «آقای مین خیلی خوردین، دارین از هوش می‌رین!»

یونگی سرمست فقط خندید، جیمین دستش رو روی کمر یونگی گذاشت و دست یونگی از پشت گردنش رد کرد و انگشتای تپلی و کوچیکِ خودش رو توی دستای اون نگه داشت که به گردنش تکیه زده باشه.

درسته که ورزشکار بود اما یونگی سنگین‌تر از اون چیزی بود که فکرش رو می‌کرد، سوییچش رو در آورد و به سمت ماشینش رفت، یونگی صورتشو برگردوند طرفِ چهرهٔ جیمین و زمزمه کرد:

«تو زیادی داری به من خوبی می‌کنی آقای پارک بس کن!»

این دفعه جیمین کسی بود که حرفاش رو به حساب نمی‌‌آورد و یونگی کمی صداشو بالاتر برد: «یااا من خودم می‌رم...»

جیمین دستاشو محکم‌تر گرفت و کمرشو چنگ زد، صورتش رو به طرف یونگی برگردوند که رخسار هاشون دقیقا مقابلِ هم قرار گرفت:

«آقای مین شما حتی نمی‌تونید درست راه برید و همش تلو تلو می‌خورین بعد از من می‌خواید رهاتون کنم؟»

نفسای گرمِ یونگی روی پوستش پخش می‌شد و بوی الکل مشامش رو پر کرد، بزاقش رو قورت داد و مستقیم نگاهش رو به نگاهِ یونگی دوخت که هر بار چشماش رو از جیمین می‌گرفت.

لحظه‌ای یونگی چشم‌های خماری که بخاطر الکل بود رو بهش داد و همون فاصلهٔ کم رو هم کمتر کرد:

«نباید اینقدر خوبی کنی، خوبی کردن اگر زیاد بشه به ضررت تموم میشه.»

جیمین بیخیال شونه‌ای بالا انداخت و همینطور که ریموت رو زد و یونگی رو روی صندلی شاگرد می‌نشوند گفت: «فعلاً که اگر خوبی نکنم و شما رو همینطور مست و پاتیل ول کنم به ضررم تموم می‌شه...»

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ