سلام به همگی بابت تاخیر معذرت میخوام.
یه سوال شنبه تا چهار شنبه آپ کنم اما با پارت های کم یا پنج شنبه یا جمعه آپ کنم با یه پارت طولانی؟
.
.
.
.
*ارباب رسیدیم
به عمارت بزرگم و باغ پر از گل روبهروی عمارت نگاهی انداختم اینجا محتاج خندههای جونگ کوکه با وارد شدنم سرخدمتکارم بکهیون تعظیمی کرد
*خوشآمد ارباب وکیل جانگ مشاور کیم دکتر کیم و آقای کیم در پذیرایی منتظر تون هستن
سر تکون دادم
× میرم لباسمو عوض کنم میزو بچینیین
×چشم ارباب
سمت اتاقم راه افتادم و بعد از دوش کوتاهی و خشک کردن موهام تیشرت سفیدی همراه با شلوار مشکی ای پوشیدم به لیدی چویی پیام دادند که فردا یه نفر رو میفرستم دنبال جونگ کوک و به سمت ناهارخوری رفتم بعد از سلام و احوالپرسی با هیونگ و دونسونگ هام شروع به خوردن کردم فکر جونگ کوک باعث شده بود نفهمم که چقدر گرسنه بودم
=هی یونگ تونستی بچه ای که میخواستی رو پیدا کنی
×آره فردا میارمش عمارت
€خدا بالاخره قرار ننه بزرگ شم
£جینی روحیه بابابزرگ نامجونم داره میزنه بیرون
سر تاسفی براشون تکون دادم
×نمیخواین چند تا سوال راجبش بپرسین
€ بزار فعلا ذوق ننه بزرگ شدنم و بکنم گوساله
+ اینا رو بیخیال همهچی راجبش بهمون بگو
به صورتهای مشتاقش نگاه کردم
×اسمش جونگ کوکه و هفدهسالشه نابیناست و یه لیتل خیل کیوتو خوشگله
€یونگی چرا یه بچه نابینا رو انتخاب کردی اینهمه بچه
£درسته این بچه میتونه به آبروت لطمه بزنه
× اگه بهتون بگم وقتی گفت نمیخواد پسرم بشه بغض کردم باور میکنین وقتی گریهاش گرفت بغلش کردم و با یک بوسه ازش خداحافظی کردم چطور
به دهن های بازشون چشمهایی از حدقه بیرون زده شون نگاه کردم و پوزخندی زدم درسته هیچکسی تا حالا نتونسته تو چند دقیقه این کار رو با مین شوگا بکنه هیچ دلیلی وجود نداره ازش بگذرم
=هر طور صلاح میدونی اما بدون ما همیشه پشتت هستیم
لبخند نرمی زدمو سرمو تکون دادم
× کیم یون ها و جئون یونگ جا رو میشناسین
+بهترین هرزه های بارن هیچوقت از به فاک دادنشون سیر نمیشم اخ که...
×پدر و مادر جونگ کوکن
+=€£چییی؟!؟؟
با دادی که زدن گوشام سوت کشید و چشمامو رو هم فشار دادم و تیک گوشت داخل دهان او بیرون انداختم نگاه خشن و عصبیم رو بهشون دادم
€خب عالی شد ارباب مین کور، بچه و حرومزاده خیلی شیک
×حق نداری راجبش اینجوری حرف بزنی هیچکس نمیتونه اگه بفهمم هرکی میخواد باشه میندازمش توی زیرزمین یا اتاق بازی حتی شماره
انگشت شکسته شد اما روی چشمهام فشار دادم و آهی کشیدم و بکهیون صدا زدم و خواستم همه رو جمع کنه چند دقیقه بعد روی پلههای سالن ایستاده بودم و تمام خدمه جلوم صف صدامو بلند کردم تا به همه برسه
×از فردا پسرم به عمارت میاد نمیخوام کوچک ترین بی احترامی یا سواستفاده ای بهش ببینم هرکی فکرای مسخره راجبش کرد خودش با پای خودش میره زیرزمین فهمیدین
*بله ارباب
×کیم کای بیا اتاق من
*چشم ارباب
به سمت اتاقم راه افتادم و در برای کای باز گذاشتم بعد از تعظیم نگاهی به سر تا پاش انداختم
×جونگین میخوان که فردا بری پرورشگاه طلوع و تمام روز حواست به پسرم باشه نابیناست نمیخوام اذیت بشه.یک لحظه هم ازش دور نمیشی کار فوری برات پیش اومد بسپرش به بکهیون مفهومه
*بله قربان
با رفتن کای سعی کردم ذهنمو مشغول نگه دارم تا سمت خرگوش کیوتم نره.
.
.
.
اگه قرار باشه پنج روز در هفته باشه همین قدر میشه هر پارت
البته موقعی که دنیای امگا تموم شه پارتا یکم طولانی تر میشه
ووت و کامنت یادتون نره
بهم انرژی بدین
دوستون دارم z💜
ESTÁS LEYENDO
jeon/min/KIM JUNGKOOK
Fanficمین یونگی با وجود هیونگ عزیز و دونسونگای بامزش بازم احساس کمبود میکرد و چی بهتر از یه بچه برای جبران اون کمبود.این چالش بزرگیه آیا مین یونگی میتونه کودک دلخواشو پیدا کنه؟ گول اولشو نخورین کاپل:تهکوک(ورس)/نامجین/؟؟ و یه رابطه یونکوک خیلی کیوتتت ژانر:...