سلاممم🐣😍من اومدم با قسمت جدید....بچهها این فیک احتمالا دو سه قسمت دیگه تموم شه من از حاشیه ی الکی رفتن متنفرم شاید اینو از نحوهی نوشتنمم فهمیدین... امیدوارم که دوسش داشته باشید💋😍وت و کامنت یادتون نرهههه🐣💋
Taehyung's pov
اون جیمین بود...کسی که فکر میکردیم خیلی وقته گم شده....
اون اینجا بود....توی زیرزمین خونهی جئون جانگکوک!
اونجا...توی اون اتاق قرمز رنگ و سرد...برای چند دقیقه هممون سکوت کرده بودیم تا اینکه یسول سکوتو شکست.
-ببینم...شما دو تا همو میشناسین؟
اون با قیافهای سردرگم نگاهشو به من و جیمین داد ولی جوابی نگرفت:
-راستش تو این وضعیت فاکی اصلا برام مهم نیست! فقط زودتر باسنتونو از روی زمین جمع کنین...اصلا دلم نمیخواد جئون الان جلوی در باشه!!
جیمین بدون اینکه کلمهای رو به زبون بیاره مثل یه حیوون اهلی پشت سر منو یسول راه میرفت. این پسری که دیدم با جیمین خیلی فرق داشت...جیمین شاد و سرزنده و زیبا بود....این پسر شباهتی با جیمین نداره...اون سرد و بیروح و افسردس...یعنی جانگکوک من این کارارو باهاش کرده؟
وقتی به بالای پلهها رسیدیم جانگکوک هنوز روی زمین بود و هرچقدر تلاش میکردم به صورت معصومش که حالا آروم بود خیره نشم نمیشد. نمیتونم این صحنرو ببینم! قلبم درد گرفته! اون چهرهی مظلوم با کارایی که کرده تناقض دارن...مرد من...چرا باورم نمیشه...
یسول و جیمین کنار در خونه بودن ولی من وقتی به خودم اومدم بالای سرش بودم....بلند هق هق میکردم و درحالیکه دستاشو گرفته بودم پیشونی و پلکای بستش و میبوسیدم... چطور ولت کنم!؟ چرا این کارارو کردی؟ قلبم درد میکنه جانگکوک تروخدا بگو اینا همش خوابه...
-معلوم هست داری چه غلطی میکنی تهیونگ؟!!
یسول با چهرهای خشمگین بهم خیره شده بود و وقتی از من واکنشی ندید ادامه داد:
-دست از حماقتت بردار الان بیدار میشه!!... ته... تو که دوست نداری چهرهی واقعیشو ببینی....نه؟ مطمئن باش اگه بیدار شه با خاطرهی خوبی از هم جدا نمیشین...
اشکای من روی صورت صاف جانگکوک میریختن و دیدن چهرهی آرومش کارمو سخت تر میکرد. وقتی به روبهروم خیره شدم جیمین بهم زل زده بود و بالاخره اولین جملشو ادا کرد:
-میخوای ما اینجا منتظر بمونیم تا تو ازش سواری بگیری بعد بریم؟ چطوره احمق جون؟ پیشنهاد جالبیه نه؟
الان دیگه مطمئن بودم که خود جیمینه! همون بی ادبی و وقاحت همیشگی...ولی حداقل باعث شد به خودم بیام و بالاخره جانگکوک و به حال خودش بزارم.
.
.
.
YOU ARE READING
our little secret (Kookv)
Fanfictionاستادش هر چند دقیقه یه بار با زبونش لبهاشو خیس میکرد... چقدر این عادتش برای تهیونگ شیرین و خواستنی بود..تهیونگ دوباره اون لبهای خوش حالتو صورتی رو روی لباش میخواست. با متوقف شدن ماشین تهیونگ فهمید که رویای شیرینش تموم شده و بازم باید به خونهی کوچو...