🦋کتاب عناصر_22🦋

84 27 22
                                    

_خب دوست داری کجا بریم؟
_دلم میخواد بذاری برم از اینجا

_(خندید) من سری قبل گذاشتم که بری!! اما خودت التماس کردی برت گردونم!!

_یاا منو مسخره نکن

_سوهو .. اینو تو‌سرت فرو کن.. باید به قدرتت دست پیدا کنی.. باید بدونم قدرت درونی تو‌چیه؟!

سوهو_اخه چ منفعتی برای تو داره

کریس دو قدم کوتاه برداشت.. چیزی نداشت ک بگه .. اگر هم داشت میدونست برای سوهو بی معنی ان
اما نمیتونست چیزی نگه ..

سوهو_ چرا منو همون اول آوردی تو قصرت.. چرا نمیذاری برم؟ چرا مدام تو فکر اینی که من قدرتمو بدست بیارم

کریس کمی من من کرد و بعد با اولین جمله ای که ب ذهنش رسید لب باز کرد
_چون ‌‌.. چون من بهت علاقمندم!!

سوهو شوکه شده به کریس نگاه میکرد

ب ثانیه ای نکشید که خنده بلندی سر داد
سوهو_تو بمن علاقمندی؟؟؟؟؟ .. (صورتش جدی شد) داری فکر میکنی من احمقمم؟؟ اولا تو ی پسری.. دوما من .. من نمیخام اینجا باشم .. من از این سرزمین نیستم

و به اینجا هیچگونه تعلقی ندارم  پس لطفاً حرفتو پس بگیر و راه رفتن من رو بهم یاد بده!
سوما اصلا ربطی  نداره جوابی که بهم دادی

کریس که در سکوت به حرف های سوهو گوش سپرده بود  عقبگرد کرد
_باشه!

و‌رفت
به همین راحتی

اما لحظه ای که به دریاچه نزدیک شد برگشت رو به سوهو
_اگ نمیای که من بپرم ..
سوهو با سرعت خودشو بهش رسوند

تجربه ی موندش این بالا زیادی به زائقش خوش نمیومد
چشمغره ای رفت و دنبال کریس نفسشو حبس کرد،  بینیشو گرفت و توی آب پرید

****

چند دقیقه بود که تو اتاقش سپری کرده بود
نمیدونست ولی حرکت ماهی های ازاد توی رودخونه خیلی براش لذتبخش بود

شروع کرد با ماهی ها صحبت کردن
_هی ماهیا .. میدونید من حالم خیلی گرفته .. روزام یکنواخته .. حتی نمیدونم میتونم برگردم به زمان زندگی خودم یا نه  .. دیگه خانوادم رو میبینم یا نه ..

حدود یکماه گذشته ولی من هنوز تو این خراب شدم
(باخودش خندید)تازهههه پادشاهتون میگه بمن علاقمنده .. فک کرده من خرم
توی این تاریخ و این زمان پسر به پسر علاقمند نمیشه

پس شما یک پادشاع دروغگــ.........

با شنیدن صدای تقه در

صحبتش رو قط کرد و فقط سرش رو سمت در چرخوند، در باز شد و  و کریس رو در چارچوب در دید

𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin