گذشته ی تخمی

978 158 7
                                    


تهیونگ

نفسه عمیقی کشیدم و با خونسردی به سمته در رفتم

_جونگکوکییی~...رامیونارو بیار دیگه گرسنمه
+او..اوه داشتم صحبت میکردم الان میام

قیافه ای که حتی نگاه کردنه بهش حالمو بد میکرد الان متعجب زده با چشمای اندازه بوتای جونگکوک داشتن بهم نگاه میکردن

×..مم..من دیگه میرم ممنونم برای انتخابتون خدانگهدار

خنده ی عصبی ای کردمو بازوی جونگکوک گرفتم و بردمش روی مبل که غذامون و بخوریم..

+اممم..اوکی ای؟ میشناختیش؟
_...آره
+اوه..
_اکسمه

یهویی بهم نگاه کرد و تو افق محو شد
_مشکلی نیست..فقط‌ خیلی کارا کرده که نباید میکرده و بعده مدتی دیدنش یکمی بد بود..

صورتش غمگین شد و با چشمای پاپی طور نگام کرد ، حس کردم میخواد اون کارارو بدونه..

_اون خیانت کرد..چهار بار در اصل پنج بار ولی چهار بارشو خودم فهمیدم...وقتیم که فهمیدم و بهش گفتم کتکم زد..ولی خب عاشقش بودم پس کاری نکردم و اونم ادامه داد..بعضی وقتا با اونا میومد خونه و جلوی من باهاشون سکس میکرد...در آخر وقتی دوستم این یوپ متوجه شد تهدیدش کرد برای همون رفت و از موقع ندیدمش..

وقتی داشتم حرف میزدم به زمین نگاه میکردم که صدای هق اومد به کوک نگاه کردمو دیدم داره اشک میریزه

-باری-

ته خیلی سریع صورته کوک و توی دستاش گرفت و اشکاشو پاک کرد

_گریه نکن! آروم باش..
+و..ولی..(گریه)

ته بغلش کرد سرشو روی شونه هاش گزاشت که بتونه اشکای خودشو کنترل کنه

_نگران نباش خیلی وقت از این موضوع گذشته فقط چند تا رد از خودش به جا گذاشته..

کوک از جاش پریده و گفت

+رد؟؟؟ ببینم!!

تهیونگ پاشد و پشتشو کرد تیشرتشو داد بالا
رده زخمای عمیقی که معلوم بود بخاطرشون درده زیادی کشیده ی روی کمرش و نشون داد

صدای گریه های کوک بیشتر شد و تهیونگ با نگرانی دوباره بغلش کرد تا آرومش کنه
_من خوبم..دیگه خوبم...
و اشکی از چشماش اومد

و خب آروم کردنه کوک راهه درازی داره پس تا وقتیکه آروم شه ما میریم..تا چپتره بعدی!!🤍

........

هاییییی😭🤍
بچم ته گذشته ی غمگینی داشته..

𝐒𝐨𝐟𝐭 𝐒𝐧𝐨𝐰 Onde histórias criam vida. Descubra agora