•آرامش•

52 16 25
                                    

Tonight , Zayn🎵

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

سایان یه قدم عقب میره ، دستش رو روی صورتش میزاره و لبخندش رو پنهون میکنه ، متیو هم لبخند میزنه _ هیچ چیز تورو باورم نمیشه ...

از لای انگشتاش به متیو نگاه میکنه دستش رو پایین میاره _ مثله چی؟

متیو چشمش رو گرد میکنه ، شیطون به سایان نگاه میکنه _ مثل اینکه بعد یه بوسه ی نفس گیر داری میخندی و خیلی چیزای دیگه .

سایان سعی میکنه لبخندش رو کنترل کنه ولی نمیتونه و با خنده میگه _ خب ، مگه بعدش چیکار میکنن؟

متیو بلند میخنده و صدای قهقهه اش مثل نسیم بهاری گوش سایان رو نوازش میکنه ، لبخندش بزرگتر میشه .

متیو کتف سایان رو میگیره ، دستش رو پشت سرش میزاره و محکم سایان رو توی بغلش نگه میداره _ عزیزدلم ...

سایان به خاطر اولین لقبی که متیو بهش داده نفس ذوق زده ای میکشه ، دستش رو دور کمر متیو قفل میکنه و بوی تن بارونیه متیو رو وارد ریه هاش میکنه آروم زمزمه میکنه _ متیو

متیو موهاش رو ناز میکنه و همراه با نفس عمیقی میگه _ جانم

سایان کمی بلندتر زمزمه میکنه _ دوستت دارم .

چند لحظه سکوت و بعد صدای پر انرژی متیو سکوت واحد شماره ی هفت رو میشکنه

_ منم دوستت دارم .

به همین سادگی از عشقشون بهم مطمئن میشن ، متیو مثل بارون عشق روی سایان بارید ،

سایان عاشق بوی بارون و عشق متیو توی قلبشه ، عشقی که تازه جوونه زده ولی ریشه هاش جای محکم و عمیقی توی قلبش پیدا کردن ، خدا توی روز تولدش هدیه ی نابی بهش داد ، کسی که تونست از مرز قلبش رد بشه و اون رو تسخیر کنه و حالا متیو داره تمام بدنش رو فتح میکنه ، قلب که از دست بره بدن هم به همونجا میره ، متیو صاحب قلب و بدن سایانه جادوگر میشه و سایان صاحب قلب و بدن متیوی نویسنده ،

هردو دلشون میخواد عقربه های ساعت از حرکت بایستن و کره ی زمین مدتی دور خورشیدش نگرده ‌....

ولی همیشه اون چیزی که میخوای اتفاق نمیوفته ، مخصوصا چنین چیز محالی ...

[عشق روز اول

بستری می سازد ازشکوفه های سفید

برهنه تورا رها میان باغهای زیبا

برکه های آرام عبور می دهد از تنت

خواب را حرام می کند برچشمهایت

از روز بدش می آید

ستاره ها را پنهان می کند پشت پلکهایت

آسمان را تاریک می کند که چشمانت آرام باشد

" Found In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now