part 28 (final part)🔞

4.1K 368 147
                                    

سلام گوگولیاااا....اینم از قسمت آخر و عیدی من به شما...وت و کامنت یادتون نره 🐣🐣 این قسمتم اسمات داره هر کی نمی‌خواد نخونه...الکی مثلا رعایت میکنین😂

Taehyung's pov

خدای من چرا اینقدر سرم درد میکنه؟لعنتی! من کجام! اینجا چقد شبیه خونه‌ی جئونه!! فاک فاک فاک! من تو خونه‌ی جئون دقیقا چه غلطی میکنم؟ اون که آمریکاس پس من چرا اینجام!! کی منو آورده اینجا؟!

با شنیدن صدای آشنایی به خودم اومدم.

-بیدار شدی ته....

لعنتی خودش بود! اون نگاه تیز لعنتی.... اون چهره‌‌ی جذاب و عضله‌های مردونش....اوه...بازم که تیپ مشکی!! اون لعنتی هنوزم قلبمو به تپش میندازه...ولی اینجا چیکار میکنه؟

-مم...من اینجا چیکار میکنم؟ تو ....مگه تو آمریکا نبودی؟

به چهارچوب در تکیه داده بود و در حالیکه لیوان قهوه رو با دستش نگه داشته بود با بیخیال ‌ترین حالت ممکن گفت:

-خب برگشتم... تو هم دیشب خیلی مست بودی...نمیتونستم توی اون باری که دیدمت ولت کنم! خیلی خودسر شدی بیبی...

نمی‌خواستم باهاش روبه‌رو شم...نمی‌خواستم بهش بگم که چقدر دلتنگش بودم و در حسرت دیدنش روزامو شب میکردم...اون به من خیانت کرد و رفت...آره ...باید از اینجا برم وگرنه کار دست خودم میدم...

از روی تخت بلند شدم و جلوی آیینه دستی به موهام کشیدم.

-ممنونم که اونجا ولم نکردی...من دیگه میرم...

در حالیکه همون حالت بیخیالشو حفظ کرده بود ادامه داد:

-بدون خوردن قهوه؟... خیلی عجله داری ...

نمی‌خواستم اینقدر بچه به نظر برسم و نقطه ضعف نشون بدم...

-فقط یه قهوه میخورم...
.
.
‌.

رو به روش روی مبل نشستم و قهوه‌ای که برام درست کرده بود آروم آروم می‌خوردم. به نظر آروم میومد ولی نگاهش لحظه‌ای منو ترک نمی‌کرد.

-اوضاع چطوره ته؟

-خوبه....

نمی‌خواستم زیاد باهاش صحبت کنم. نمی‌خواستم به حرف دلم گوش کنم. میخواستم واسه یک بارم که شده توی زندگیم منطقی باشم و تصمیم درست و بگیرم. ولی من بعد یه سال نتونسته بودم فراموشش کنم و احساس افسردگی عمیق داشتم. آیا اینکه دیگه به بودن باهاش فکر نکنم تصمیم درستیه!؟

نگاهمون برای لحظه‌ای به هم گره خورد. لعنتی! من این نگاهشو میشناسم... اون میخواد... میخواد یه کاری بکنه...میدونستم نمیتونه یه دیدار ساده باشه...

درحالیکه چشمامون به هم خیره بود دستشو روی اولین دکمه‌ی لباسش گذاشت.... لعنتی! بازش نکن! نمی‌خوام ببینم! خدای من یه سال دوری اینقدر منو تشنه کرده!؟

our little secret  (Kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora