کار و زندگیش رو ول کرده و دنبال یه دختر و پسر افتاده بود و مدام از دیدن خوشگذرونی هاشون بیشتر بیشتر آمپر میچسبوند! مثل یه کاپل خوشبخت رستوران میرفتن، میون پیاده روی هاشون توی پاساژ ها و خرید کردن هاشون بستنی میخوردن و میخندیدن، پس اون فرمانده ی سرد و بد اخلاقش که نزدیک بود ناکارش کنه کجا رفته بود؟ یعنی این روی دوست داشتنیش رو فقط به این دختر نشون میداد؟
با گذشتن این فکر از ذهنش دندون قروچه ای کرد و لبه ی کلاه کپ سیاهی که از توی داشبورد برداشته و روی سرش گذاشته بود رو کمی پایین کشید، در حد مرگ دلش میخواست اون دختره ی بچ رو بکشه و خدا میدونست که چقدر دیگه میتونست در برابر این خواسته مقاومت کنه!
فرمانده ش مثل یه خورشید درخشان چشم هر جنبنده ای رو به خودش جلب میکرد و و باعث میشد آلفا حس کنه که داره به اندازه ی جمعیت این شهر لعنتی رقیب پیدا میکنه!
مشتش رو با حرص روی فرمون کوبید، توی ماشین احساس خفگی و تشنگی میکرد و یه چیزی بهش میگفت که سر کشیدن خون اون دختره ی بچ میتونست عطشش رو برطرف کنه!
تیغه ی بینیش رو فشرد و نفس عمیقی کشید که موبایلش برای هزارمین بار زنگ خورد، کلمه ی "مصیبت" روش خودنمایی میکرد و آلفا خوب میدونست اگه این بار هم تماس مادرش رو جواب نده یه لشکر آدم میفرسته دنبالش!
چشم هاش رو یک دور توی حدقه چرخوند، پوفی کشید و بعد از لمس کردن دکمه ی سبز رنگ موبایل رو روی گوشش گذاشت که با جیغ مادرش مجبور شد به سرعت فاصله ش بده:
-کدوم گوری هستی تو ییبو؟!
+سر قبر پدرم!.. جیغ نزن جون هر کی دوس داری!
زن با شنیدن صدای پسرش کمی آروم شد و با صدایی که فقط چند درجه پایین اومده بود گفت:
-اون مرتیکه ی لاشی رو که تیکه تیکه ش کردم انداختمش تو دریا تا ماهیا نوش جون کنن.. قبر نداره!... مث آدم بگو کجایی تا خودم مث فرشته ی مرگ نیومدم بالای سرت!
آلفا آهی کشید و گفت:
-نیویورک!
جیغ زن وادارش کرد دوباره موبایل رو از گوش بدبختش فاصله بده:
-نیویـــــــــــــــــورک؟ اونجا چیکار میکنی؟... زود باش برگرد خونه! همین الان! .. فک کردی آدم معمولی ای هستی که همینجوری سرتو میندازی پایین و بی محافظ میری این ور اون ور؟
بو با صدایی بالا رفته غرید:
- تمومش کن کورومه!... بچه که نیستم!... میدونی که از پس خودم بر میام!
(حال میکنید چ سوسکی خودمو جا دادم تو داستان؟😂😂(یوزر نیم اصلی من میدوریا کورومه اس) فحشم به این کاراکتر ممنوعه😂)
VOCÊ ESTÁ LENDO
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanficاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...