Ch_45,46

680 198 75
                                    

ببخشید که دیروز اپ نشد🤧 امروز دو تا اپ میکنم بجاش.. الان حالم یجوریه که فقد دلم میخواد برم یه گوشه بمیرم.. راستش واقعا نمی‌فهمم چرا ملت سال نو رو جشن میگیرن.. اینم یه اتفاقه مثل اتفاقات دیگه.. اون چنانم مهم نیست از نظر من.

آلفا هوفی کشید و با نگرانی گفت:

-بیچاره شدیم رفت!

+کجایی تو؟! صدای ماشین میاد!

فرمانده ی بی اعصاب که حسابی فیوز پرونده بود با صدای بلند داد کشید:

-سر قبر بابام!... توی پارکم!... داشتم میدویدم خیر سرم!... این الان مهمه؟!... محض رضای خدا یکم از اون مخ آکبندت کار بکش ببین چه خاکی باید توی سرمون بریزیم!.. دانشمندی مثلا!

+اوکی اوکی... غلط کردم... داد نکش... ولی آخه، این دو تا چجوری جلوی راه همدیگه سبز شدن؟

-همینو بگو!... الان دقیقا بد ترین زمان ممکنه!... این دو نفر مثل یخ و آتیشن... آبشون هیچ جوره با هم توی یه جوب نمیره!... قصد داشتم یک سال- یک سال و نیم دیگه از ییبو بخوام که به ژان کمک کنه ولی میدونستم ژان کسی نیست که زیر دِین بقیه بره و ییبوعم که اصلا و ابدا چشم دیدن آدمای قوی تر از خودشو نداره!.. میخواستم کم کم روی مخ هر دو شون کار کنم و رضایتشونو جلب کنم... اونوقت اینا همین اول کاری با هم دس به یقه شدن!










بتا تکون شدیدی خورد و با بهت پرسید:

-یه لحظه وایسا!... گفتی اردوگاهی که ژان رو بهش اعزام کردن اسمش چی بود؟

+تورچر!.. آخ که متنفرم از اون اردوگاه!... چطور مگه؟!

-یا مسیح!... خدا خودش رحم کنه!

+چی شده؟!

-بیچاره که بودیم!... بیچاره تر شدیم!

+مثل آدم بنال ببینم چی میگی!

-ییبو هم برای پیدا کردن نیروی جدید رفته به اردوگاه تورچر!... همدیگه رو توی اون اردوگاه کوفتی دیدن، و قراره تا یک سال تنگ جیگر هم بمونن!

آلفا کاملا وا رفت! نقشه ی ییبو هنوز کامل نشده بود، هنوز چند نفر از فرمانده ها مونده بودن که باید توی سنگر خودش میاوردشون و مهم تر از همه.. راجع به نقشه ای که داشت با ژان حرف نزده بود!... فــــــاک! همه چیز داشت به گند کشیده می شد!.. اگه ژان به خاطر خانواده ش جلوی ییبو قد علم می‌کرد شکستشون حتمی بود!... رفیق چندین و چند ساله ش رو خوب می‌شناخت، می‌دونست که به دشمناش رحم نمی‌کنه و فرقی هم نمی‌کرد اگه دشمن فعلیش دوست و همرزم سابقش میبود... بی هیچ درنگی تیکه تیکه ش می‌کرد!












بتا آهی کشید و گفت:

-حالا خودتو ناراحت نکن!... مادر ییبو هم عامل مؤثریه، ممکنه بتونه از اون اردوگاه بکشتش بیرون!

[You Are My Destiny]~(Yizhan)Onde histórias criam vida. Descubra agora