🐞12🐺

260 28 0
                                    

🐺علی احسان🐺

توی مهمونی بودیم.
نمیتونستم یه دقیقه هم چشم ازش بردارم.
چشم های هیز خیلی ها روش بود.
زیبا بود و پوست سفیدش میون اون لباس با نگین های ریز و براق میدرخشید.
یه تاپ بود که یه کت کوتاه لی و شلوار لی دمپا گشاد تنش بود.
هر چند میخواستم لباس محفوظ تری تنش کنم اما تنها لباس پوشیده اش همین لباس بود.
کلا این پسر علاقه ی خاصی به پوشوندن بدنش نداشت!

میکابی روی صورتش جز یه براق کننده ی لب و صورت نبود اما با این حال خیلی تو چشم بود اون لبای سرخ و چشای دریایی!

لیوان کوچیک الکل رو یسره دادم بالا و رفتم سمتش.
با همون پیک کوچیکی که با اجازه ی من خورده بود مست شده بود!
دست های مردی از پشت روی بدنش حرکت میکرد و وقتی دیدم مقاومتی از خود نشون نمیده فهمیدم که خیلی گیج و منگه!

با خشونت به دست مرد چنگ زدم و هولش دادم و دست اترس رو گرفتم و تو چشای خمارش لب زدم:
بخاطر دروغ گفتنت تنبیه میشی...تو که گفتی با یه لیوان مست نمیشی پس چی شد؟!هان؟!

بی توجه به حرفم توی صورتم خیره شد.
نگاه های خمارش رو بهم داد و زبون صورتی رنگش رو روی لبای سرخش کشید و آخرش خنده ی پر نازی کرد که به کل از خود بی خودم کرد و ندیدم چجوری کشیدمش خارج از اون ساختمون!
میون راه تلو تلو میخورد و حرکاتش خاطر مستی کند شده بود.
مجبور شدم بغلش کنم و دست هام رو زیر زاوو ها و پشت کمرش گذاشتم و از روی زمین بلندش کردم که ا کاش اینکار رو نمیکردم!

لباش مماس با گردنم بود و گرمای نفس هاش به حساس ترین جای بدنم یعنی گردن و پشت گوشم میخورد.
وقتی به لیموزین رسیدیم اول اون رو نشوندم و بعد خودم نشستم.
به راننده فرمان دادم را بیوفته.

نمیخواستم کسی توی این حال و با گونه های ملتهب و لبایی کت رو به کبودی بود و چشایی که هر آدم سالمی رو خام میکرد ببینتش.
دریچه ای که به راننده مرتبط میشد رو بستم و وقتی سر جام نشستم که یهو به یقه ی کتم چنگ زد و یه آن روی رون هام نشست و لباش رو کوبید روی لبام!

سعی کردم از خودم دورش کنم اما اونقدری خواستنی بود همه چیزش که نتونستم!
نتونستم عقب بکشم و توی مستیش بهش دست نزنم!
آخرین حرکتی که کرد دیگه همه ی سد های مقاومتم رو بست!
انگشت های کوچیکش رو سمت پایین تنه ام برد و برآمدگی بین پاهام که از روی شلوار هم دید داشت رو فشرد.
آهی از مستی وجودش کشیدم که خندید.
یه آن جری شدم با شنیدن صدای خنده اش و روی صندلی خوابوندمش و به جون لباش و گردن ظریف و کشیده و سفیدش افتادم!

با ناز و ادا ناله میکرد و دیوونه ترم میکرد!
انگار کلا امشب این بچه قصد جونم رو داشت!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Where stories live. Discover now