-راستشو بگو! توی اتاق زندانیش کردی؟
-چندبار بگم؟ نه! خودش نمیاد بیرون...
تهیونگ با غرغر گفت و ماگهای خالی شده رو از روی میز برداشت. کنجکاو شده بود که چرا هیونگهاش بیخبر به خونهش اومده بودن و اصلا از کجا فهمیدن که تهیونگ دیگه سرکار نمیره.
-باشه تهیونگا، بهتره دربارهی کار صحبت کنیم.
صدای نامجون توجهش رو جلب کرد، پس از آشپزخونه بیرون اومد و با چند قدم خودش رو به دو مرد رسوند. روبهروی جین روی کاناپه نشست و تمرکزش رو جمع کرد.
-چه کاری هیونگ؟
-ما... یعنی من و جین، داریم کتاب جدیدش رو چاپ میکنیم و طبق معمول ویراستار نداریم.
نامجون مکث کرد و اجازه داد تا جین حرفش رو ادامه بده.
-میخوایم بدونیم وقت داری و میتونی که مسئولیتش رو قبول کنی؟
-تو قبلا هم این کار رو انجام دادی و فکر کنم خیلی سختت نباشه.
با فهمیدن قصدِ اصلی هیونگهاش، توی فکر فرو رفت. اگر این مسئولیت رو قبول میکرد؛ دیگه نمیتونست با جونگکوک وقت بگذرونه. از طرفی برای استراحت هم که شده، به همچین کاری نیاز داشت.
-نمیدونم هیونگ...
حرفش هر دو مرد رو متعجب کرد، چون تهیونگ هیچوقت این مدل پیشنهادهای کاری رو رد نمیکرد.
-چرا؟ تو که از اینکار لذت میبردی!
نامجون گفت و بعد دستهاش رو توی هم گره زد.
-مسئله اینه که...
-مشکلت رو بهمون بگو ته.
جین با نگاه نگران و دلسوز بهش نگاه کرد. تهیونگ جوری صحبت میکرد که انگار مشکل بزرگی داره و هیونگهاش ازش خبر ندارن و به طبع جین رو نگران کرد.
-من مشکلی ندارم... فقط نگران جونگکوکم.
بعد از چند ثانیه دلیل اصلی تشویش و درگیریِ ذهنیش رو مطرح کرد. طبق معمول نصیحتهای جین شروع شد.
-چه نگرانیای؟ اون فقط شبیه بچههاست، واقعا که بچه نیست ته! اون چند ساله که داره با تو زندگی میکنه و باید روش زندگی کردن رو یاد بگیره.
-من نمیخوام توی زندگیت دخالت کنم ولی باید منطقی باشیم. اون بالاخره باید وارد اجتماع بشه، تو نمیتونی تا ابد دنبالش باشی.
خواست جوابی بده که صدای زنگِ در هر سه رو متوجه خودش کرد. اولین کسی که لب باز کرد، جین بود.
-منتظر کسی بودی؟
از جاش بلند شد و همونطور که به سمت در میرفت، سرش رو به نشانهی نه تکون داد. با باز کردن در و وارد شدن جثهی ریزه میزهی جیمین به خونه، صدای تهیونگ بالا رفت.
YOU ARE READING
𖣐Chocolate Puppy
Fanfiction♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...